« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

شمایل زیبای رسول الله (ص) به روایت ام معبد خزاعی | مقالات 28 آبان 1393
شمایل زیبای رسول الله (ص) به روایت ام معبد خزاعی

رسول الله صلی الله علیه و سلم در سفر هجرت به همراه ابوبکر رضی الله عنه به خيمه ام معبد خزاعي رسيدند؛ او زني چابك بود كه معمولاً كنارخيمه اش مي نشست و به مسافران آب و غذا مي داد؛ از او پرسيدند: آيا چيزي داري؟

گفت: به خدا سوگند اگر چيزي مي داشتم به شما مي دادم؛ چون خشكسالي و قحطي بود، چيزي نداشت. در همين حال چشم رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - به بزي افتاد كه كنار خيمه بود.

پرسيد: اي ام معبد! اين بز چيست؟

گفت: اين بز به خاطر لاغري و ناتواني از گله مانده است.

فرمود: آيا شير دارد؟

گفت: اين ، لاغرتر و ناتوانتر از آن است.

فرمود: آيا اجازه مي دهي آن را بدوشم؟

گفت: آري. پدر و مادرم فدايت. اگر شيري در پستانهايش ديدي، بدوش.

پيامبر - صلى الله عليه وسلم - پستانهايش را دست كشيد و نام خدا را بر زبان آورد و براي گوسفندان ام معبد دعا كرد و آنگاه پاهاي حيوان را باز كرد و ظرف بزرگي خواست و شروع به دوشيدن كرد و آنچنان دوشيد كه ظرف پر شد. بعد از دوشيدن، ابتدا ظرف را به ام معبد داد تا شير بنوشد. او نوشيد تا سير شد. بعد از آن به يارانش داد؛ آنان نوشيدند و سير شدند. و پس از آن خود پيامبر - صلى الله عليه وسلم - نوشيد و دوباره آنقدر شير دوشيد تا ظرف پر شد، آن را به ام معبد دادند و رفتند.

چيزي نگذشت كه شوهر آن زن (ابومعبد) با گوسفنداني لاغر و ضعيف كه از لاغري توان راه رفتن نداشتند، آمد؛ وقتي شيرها را ديد تعجب كرد و گفت: اينها را از كجا آورده اي؟ گوسفندان، آنقدر لاغرند كه شير ندارند و در خانه هم شير نبوده است؟!

گفت: سوگند به خدا مردي بابركت به اينجا آمد كه چنين و چنان مي گفت و حرفهايش اين و آن بود.

ابومعبد گفت: سوگند به خدا شايد همان مرد قريشي باشدكه دنبال او مي گردند؛ اي ام معبد! او را برايم وصف كن. ام معبد با سخناني فصيح و بليغ او را توصيف نمود كه گويا شنونده، پيامبر - صلى الله عليه وسلم - را تماشا مي كند!

ام معبد براي شوهرش چنين توصيف مي کند: زيبايي اش چشم گير بود، چهره اي درخشان و نوراني داشت. مردي خوش اخلاق بود، بدنش را بزرگي شکم يا سر نامتناسب نکرده و کوچکي سر نيز قيافه اش را معيوب نساخته بود؛ مردي زيبا و خوش رو بود. چشماني سياه، مژگاني بلند و صدايي صاف و گرم و گردني کشيده داشت. ابروانش، کماني و کشيده بود و گيسوانش، سيه فام. وقتي سکوت مي کرد، سراپا وقار بود و چون لب به سخن مي گشود، هيبتش دو چندان مي شد. از دور زيباترين و پر شکوه ترين مردم به نظر مي رسيد و از نزديک شيرين گفتارتر از همگان بود. گفتارش شيرين و دلچسب بود. به اندازه سخن مي گفت، نه زياد و نه کم. سخنانش چون رشته هاي مرواريد بود؛ قامتي ميانه داشت؛ نه بلند و نه کوتاه. همچون شاخه پر طراوتي بود که هرگاه در ميان دو شاخه ديگر قرار مي گرفت، زيباتر و نيکومنظرتر بود. همراهاني داشت که دورش حلقه زده بودند و هرگاه سخن مي گفت، به سخنانش گوش مي سپردند و چون دستور مي داد، بي درنگ فرمانش را اجرا مي کردند. همواره پيرامونش گرد مي آمدند. ترشرو نبود و کسي را تحقير نمي کرد.

ابومعبد گفت: سوگند به خدا، اين، همان مرد قريشي است كه درباره كارش چنين و چنان گفتند و من قبلاً تصميم گرفته بودم او را ملاقات كنم و قطعاً اين كار را خواهم نمود. اگر برايم امكان ملاقات وجود داشته باشد.
در همان وقت مردم مكه بانگ سروشي را شنيدند كه با آواز بلند اين اشعار را مي خواند:

جزي الله رب العرش خيرجزائه ... رفيقين حلا خيمتي ام معبد
هما نزلا بالبر و ارتحلا به ... وأفلح من أمسي رفيق محمد
فيا لقُصَي ما زَوَي الله عنكم ... به من فعال لايُحاذي و سُؤدد
لِيَهِن بني كعب مكان فَتاتِهم ... و مقعدها للمؤمنين بمرصد
سَلُوا أختكم عن شاتها و إنائها ... فإنكم إن تسألوا الشاة تشهد

يعني: "خداوند، پروردگار عرش، بهترين پاداش خود را به دو دوستي بدهد كه از كنار خيمه ام معبد گذشتند. آن دو به خوبي فرود آمدند و با خير و بركت كوچ كردند. آري هر كس رفيق محمد - صلى الله عليه وسلم - باشد، رستگار مي شود. شگفتا از فرزندان قصي كه خداوند، باوجود او سروري و خصلتهاي شايسته و غير قابل رقابت را از شما نگرفت و بر بني كعب مقام والاي دخترشان مبارك و فرخنده باد كه در مسير راه مؤمنان است. و مأوايي براي اهل ايمان فراهم آورده است. از خواهرتان درباره گوسفند او و ظرفش بپرسيد و اگر از گوسفند بپرسيد خود گوسفند نيز گواهي خواهد داد".

اسماء رضي الله عنها گويد: ما نمي دانستيم پيامبر - صلى الله عليه وسلم - به كدام سو رفته است تا اينکه مردي از جنيان، از سوي پايين مكه آمد و اين اشعار را خواند ومردم او رادنبال مي كردند و به آوازش گوش مي دادند وخودش را نمي ديدند ، او همچنان رفت تا از بالاي مكه بيرون شد. وقتي سروده هاي آن مرد جني را شنيديم، فهميديم كه رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - به مدينه رفته است.

...........................................................................................
برگرفته از کتاب الرحيق المختوم
تأليف:صفي الرحمن مبارکپوري
ترجمه: حامد فيروزي
بازديد:3628| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت