« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

درسهایی از زندگی بلال رضی الله عنه | مقالات 7 دي 1393
درسهایی از زندگی بلال رضی الله عنه

حقیقتا توجه به زندگی انسانهای بزرگ و مومن ، تاثیراتی مثبت در زندگی ما دارد . در این بین زندگی یاران نزدیك رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است . حضرت بلال رضی الله عنه یكی از این بزرگان است . موذن اول ، اولین كسی كه ندای حق را بر مناره ی حق در دنیا ندا زد.

بلال شخص ضعیف و مستمندی بود كه اسلام او را بالا برد و بهشتی شد.

بلال بن رباح اسمی است كه مومنین آن را دوست می دارند .

در واقع انسان دو بار متولد می شود یك بار تولد از مادر و بار دیگر تولد در این دین .. و بلال بن رباح رضی الله عنه هر دو تولد را تجربه كرد . از مادر متولد شد در بردگی ، ستمگران او را اسیر كردند برده بود نه حق رای داشت و نه تاثیری در زندگی و به مكه اورده شد دور از خانواده و به عنوان برده ای مستمند در مكه گذران زندگی می كرد ...

ناگهان ندای لا اله الا الله محمد رسول الله حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بر كوه صفا را شنید كه اهل مكه را به اسلام فرا می خواند اما گردنكشان و ثروتمندان مكه دعوتش را نپذیرفتند اما مساكین و فقرا دعوت حق را لبیك گفتند و یكی از آنها بلال بود .

اری حب محمد صلی الله علیه و سلم در قلب بلال رخنه كرد.. و رسول الله چشمه های حب و دوستی را در قلوب صحابه جاری می ساخت بگونه ای كه می بینیم یك نفر در جنگ خودش را سپر حضرت قرار می دهد و دیگری حاضر است با اره تكه تكه شود اما خاری به پای مبارك رسول الله صلی الله علیه و سلم وارد نشود .

بلال هم حضرت را دوست می داشت و زبان حالش این بود كه :

احبك لا تسأل لماذا لاننی ***** أحبك هذا الحب رایی و مذهبی

تو را دوست می دارم از من نپرس چرا چون تو را دوست دارم و این دوست داشتن رای و مذهب من است .

لذا مسلمان شد و شكنجه ها شروع گشت تا لااله الا الله را ترك كند اما ترك نكرد : او را زندانی كردند ، زدند ، با طناب بستند ، بر روی سنگریزه های داغ سرزمین حجاز انداختند تا كافر شود اما اینكار را نكرد و می گفت : أحد أحد ( خدا یكتاست خدا یكتاست)

بر صورتش زدند اما با صدایی مجروح می گفت : أحد أحد ، با شلاق او را زدند بگونه ای كه خون می جوشید اما می گفت : أحد أحد ..

آری این اراده ی آهنین معجزه ای بود كه اعراب و بردگان فقیر مستضعف را به گردان هایی تبدیل كرد كه دنیا را با لااله الا الله به لرزه در اوردند .

اقبال لاهوری جالب می فرماید :

و أصبح عابدوا الصنم قدما *******حماة البیت و الركن الیمانی

پرستندگان قدیمی بت ها به حمایتگران خانه ی كعبه و ركن یمانی تبدیل شدند

روزی ابوبكر صدیق رضی الله عنه عذاب شدن بلال را مشاهده كرد به امیه بن خلف گفت : ای امیه او را از تو می خرم .. امیه گفت : حتی اگر به ده دینار هم باشد او را به تو می فروشم و ابوبكر فرمود : قسم به خداوند اگر قیمتش را صد هزار دینار قرار می دادی بازهم او را می خردیدم .. و به این ترتیب بلال آزاد شد با لباسی پاره كه از آن خون می چكید او را نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم برد ..

حضرت صلی الله علیه و سلم بلال را به آغوش كشید و او را موذن قرار داد ..

هر وقت زمان نماز بود بلال ندا می زد : الله اكبر الله اكبر

هر گاه به رسول الله سختی می رسید حضرت می فرمود : أرحنا یا بلال ... ( ما را به آرامش برسان ای بلال ....)

حضرت هم او را دوست می داشت لذا بلال اهل و خانواده اش در حبشه را رها نمود ..

روز ی حضرت فرمود : حدثنی بأرجی عمل عملته فی الاسلام فانی سمعت دف نعلیك بین یدی فی الجنه ( ای بلال بهترین كاری را كه در اسلام انجام داده ای را برایم بگو چرا كه من صدای دمپایی تو را جلوتر از خودم در بهشت شنیدم )

سبحان الله چه جایزه ای بزرگتر از این ؟!!!

بلال گفت : كاری كه به نظرم بیشتر از همه امیدوار كننده بود این بود كه هرگاه در ساعتی از شب یا روز وضو می گرفتم با آن نماز می خواندم .

در غزوه ای حضرت فرمود : من یوقظنا للصلاة ( چه كسی ما را برای نماز بیدار می كند ؟ ) بلال فرمود : انا یا رسول الله (‌من یا رسول الله ) لشكر خوابید و بلال در طول شب نماز می خواند نزدیك طلوع فجر كمی استراحت كرد اما خواب رفت و همه خواب بودند تا خورشید طلوع كرد ابوبكر و عمر بیدار شدند و برای اولین بار این حادثه ی بد را مشاهده می كردند و این هم حكمت داشت كه شخص خوابیده معذور است عمر نزدیك حضرت شد و شرم كرد كه به معلم بزرگ بگوید : برای نماز بیدار شو بلكه ندا زد الله اكبر الله اكبر و حضرت بیدار شد و بلالا را احضار نمود و فرمود : ما را بیدار نكرده ای !! بلال گفت : یا رسول الله أخذ بعینی الذی أخذ بعینیك ( كسی كه تو را خواب كرد مرا هم خواب كرد ) و حضرت تبسم نمودند و بلال اذان گفت و نماز خواندند ..

روزی حضرت صلی الله علیه و سلم خطبه ی عید می خواند د رحالیكه به بلال رضی الله عنه تكیه داده بود و برای سخنرانی كردن نزد زنان رفت در حالیكه به بلال تكیه زده بود چون او را دوست می داشت .

در فتح مكه تجمع عظیمی صورت گرفته بود حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند : بلال كجاست ؟ بلال فرمود: اینجا هستم ای رسول خدا . حضرت فرمود : بالای كعبه برو و اذان بگو ...

سبحان الله ابوجهل كجاست ؟ در آتش ابولهب كجاست ؟ در آتش امیه بن خلف كجاست ؟ در آتش اما بلال بالای كعبه اذان می گوید ..

و رسول الله صلی الله علیه و سلم وفات كرد تصور كنید دو دوست معلم و تلمیذ ، امام و موذن ... با هم زندگی كرده بودند در سختی و آسانی ، در شیرنی و تلخی و ناگهان امام فوت می شود آری إنك میت و إنهم میتون ..

دنیا در چشم بلال تاریك شد آیا پیامبر فوت شده است ؟ آری اما دینش زنده است بایستی اذان گفته شود نماز بر پاشود ..

فجر طلوع كرده بود بلال بلند شد كه اذان بگوید : الله اكبر الله اكبر الله اكبر الله اكبر ... به محراب نگاه كرد .. خالی است .. به خانه ی دوست و سرورش نگاه كرد ، كسی آنجا نیست .. تنها شده بود شیخش نبود امام و رسولش نبود .. چگونه اذان را تمام كند با كدام عبارت ... به سختی ادامه داد أشهد ان لااله الا الله .. اما كمرش خم شد ، حتی یك كلمه را هم نتوانست ادامه دهد شدیدا گریه می كرد و مردم همگی در خانه هایشان با او گریه می كردند و زنان و كودكان و پیرمردان به گریه افتاده بودند ...و بلال به زمین افتاد صحابه دیدند كه بلال شدیدا گریه می كند .. نزدش آمدند به او گفتند : مالك یا بلال تو را چه شده است ای بلال ؟ بلال گفت : اذان نمی گویم .. ابوبكر خلیفه رضی الله عنه گفت ای بلال چه شده است ؟ بلال گفت برای هیچكس بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم اذان نمی گویم .. _ : سبحان الله پس چه كسی برای ما اذان بگوید ؟ _: موذنی را برایتان انتخاب كنید و او را به خانه اش بردند و ابوبكر هم او را از اذان گفتن معاف كرد ... روزها گذشت و فتوحات زیاد شد و بلال به جهاد در راه خدا می پرداخت ..

روزی عمر رضی الله عنه بعد از فتح بیت المقدس وارد مسجد الاقصی شد همه اجتماع كرده بودند اهل بدر ، اهل بیعت عقبه ... عمر فرمود : ای بلال تو را به خدا قسم می دهم برای ما اذان بگو ... بلال گفت مرا عفو بفرمایید ای امیر مومنان عمر ابراز داشت ای بلال می خواهم ما را به یاد روزگار با رسول الله بودن بیندازی صحابه هم گفتند ای بلال از خدا بترس امیر مومنان از تو می خواهد .. و بلال بلند شد در حالیكه پیر شده بود و اذان گفت و عمر و دیگران به گریه افتادند به یاد تاریخ افتادند به یاد معلمی كه با آنها بود و آنها را دوست می داشت چه زیبا بود آن ایام ...

بلال به شام بازگشت شبی در خواب رسول الله صلی الله علیه و سلم را دید آری بلال حبیبش را می دید شیخش را امامش را كه او را سرزنش می كرد : هجرتنا یا بلال ألا تزورنا ( ما را رها كرده ای ای بلال آیا به زیارت ما نمی آیی ؟

بلال نیمه ی شب از خواب بیدار شد با گریه وضو گرفت و نماز خواند و همان وقت سواریش را زین كرد و رو به سوی مدینه نهاد ..

شب به مدینه رسید همه خواب بودند وارد روضه شد و به یاد خاطرات گذشته افتاد وقت اذان صبح شده بود موذن هم تاخیر كرده بود و بلال نمی توانست مردم را برای نماز بیدار نكند لذا اذان گفت تا رسید به اشهد أن محمد رسول الله به گریه افتاد و مردم بیدار شده بودند و با او گریه می كردند و بلال با اصحاب معانقه كرد و دوباره به شام بازگشت و تا زمان مرگ آنجا بود..

به هنگام مرگ لبخند بر لب داشت همسرش در حالیكه گریه می كرد گفت چرا لبخند بر لب داری بلال فرمود : غدا نلقی الاحبه محمد و حزبه فردا دوستانم را ملاقات می كنم محمد و یارانش را .. و جان به جان آفرین تسلیم كرد ...

آری: نشان مرد مومن با تو گویم ****** كه چون مرگش رسد خندان بمیرد

این بود حبشان به نسبت نبی مكرم اسلام صلی الله علیه و سلم ..

درسهایی كه از این داستان می گیریم :

اولا : ان اكرمكم عند الله اتقاكم گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست ...

ثانیا : رهبر و حاكم بایستی تفاوت های فردی افراد را مد نظر قرار دهد و این در رفتار نبی مكرم اسلام صلی الله علیه و سلم كاملا مشهود است بلال را برای اذان تعیین كرد ، خالد را برای فرماندهی جنگ ، حسان بن ثابت را برای شعر ، زید را برای میراث ، علی را برای قضاوت و .... تعیین نمود ..

و ثالثا هر كسی می خواهد مردم را دعوت كند اول بایستی دوستی را در آنها ایجاد نماید و با شدت نمی توان به نتیجه رسید ... فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك ...

..........................
شیخ عبدالله دریایی
بازديد:1478| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت