« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

خودباوری | مقالات 3 فروردين 1394
خودباوری

بسم الله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و صحبه و من والاه و اما بعد:

خودباوري به اين معناست که ما خود را باور کنيم، توانمندي هاي خود را باور داشته باشيم، به موفقيت خودمان اميدوار باشيم، اطمينان حاصل کنيم همانطور که ديگران توانسته اند ما هم ميتوانيم ؛ همانطور که ديگران به جاهاي بالايي رسيده اند و به اهداف عالي نائل شده اند، ما هم ميتوانيم به آن جايگاه برسيم هرچه آنها داشته اند ما در اختيار داريم و شايد خيلي چيزهايي که ما در اختيار داريم آنها در اختيار نداشته اند،

پس معنا ندارد که ما نسبت به آينده ي خودمان، نسبت به دست يابي به اهدافمان خداي ناکرده دچار يأس و نااميدي باشيم، قبل از هرچيز بايد خود را بشناسيم که ما که هستيم؟! چه هستيم؟! براي چه آفريده شده ايم؟! از ما چه خواسته شده؟! حتماً بايد به اين مسائل توجه داشته باشيم تا به خودباوري برسيم،

اولاً ما همان موجودي هستيم که خداوند متعال درباره اش تعبير هاي زيبا و افتخار آميز به کار برده است (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ): ما بني آدم را کرامت و بزرگي بخشيده ايم. (وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ): و آنها را در خشکي و در دريا براي حرکت، براي کوشش، براي تکاپو و تلاش حمل نموديم. (وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ): و انواع پاکي ها برا ي آنها عطا نموديم، ارزاني داشتيم. (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا): و آنها را برتري داده ايم، بر بسياري از کساني که آفريده ايم، برتري واقعي،

در بين مخلوقات الهي موجوداتي که خداوند متعال آنها را به وجود آورده ، گل سر سبد آنها انسان است انساني که اگر خود را باور کند به جايي مي رسد که فرشتگان در آغاز نتوانستند آن را باور کنند و تصور کنند و هنگامي که خداوند متعال اراده ي خود را به آنها اعلام نمود که ميخواهد از انسان ، نه از ملائکه، نه از جن که با سرعت عملي که در اختيار دارد ، مي خواهد از انسان ، خليفه اي بر زمين انتخاب کند، (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) : من مي خواهم در زمين خليفه اي داشته باشم يعني کسي که کارهاي بسيار والا و عظيمي بتواند انجام دهد کسي که در او صفاتي از صفات خدا باشد، کم نيست! ، کسي که در او صفاتي از صفات خدا باشد مي خواهم او را در زمين موقعيتي بدهم ، سيادت و آقايي عطا کنم پس اين دو نعمت بود که انسان پيدا کرد (كَرَّمْنَا) و (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً).

از اين بگذريم خداوند در ميان مخلوقات و آفريده هايش پيامبراني انتخاب کرد، از چه قومي؟! از چه جنسي؟! خداوند پيامبران انتخاب کرده از انسان. محور رسالات الهي انسان است . نظر به لياقتي که انسان پيدا کرده نظر به آن ظرفيت هاي بالا که خدا به اين انسان عطا کرده، از ملائکه مبعوث نشدند، از جن مبعوث نشدند، بلکه از ميان انسان ها بر انگيخته شده اند چراکه خداوند درباره انسان به ملائکه فرمود (إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ) من اينها را ميشناسم، ميدانم آن چيزي که شما آنرا نمي دانيد درباره انسان الله فرمود من ميدانم، شما نميدانيد، من اينها را خلق کرده ام من اينها را به انواع نيرو ها وتوانمندي ها مجهز کرده ام و من به اينها ظرفيت بالا داده ام،

انساني که خداوند متعال براي رشدش، براي رسيدنش به کمال، براي موفقيتش، امکانات فراواني در اختيار آنها قرار داده و خلق نموده است، زمين، آسمان، خشکي، دريا، همه ي اينها مسخر اين انسان شده و تحويل اين انسان شده است، وقتي که خداوند متعال درباره ي همين انسان مي فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا» چقدر تعبير زيباييست! خدا براي شما آفريده است همه ي آنچه در زمين قرار دارد معدنش، آبش، و موجودات ديگري که انسان از آنها استفاده بکند، بر آن حرکت بکند از نقطه اي به نقطه اي ديگر «خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا» براي کدام مخلوقي خداوند متعال اين امکانات فراوان داده است، براي اين انسان!

علاوه بر اين خداوند متعال اين انسان را مرکب نموده از سه عنصر مهم ، شايد ما فقط به يک عنصرش خيلي نگاه بکنيم و فقط از آن زاويه انسان را ببينيم، که اين ظلم در حق انسان است و اين تحقير نمودن انسان است، انسان از سه عنصر آفريده شده است : جسمش، عقلش و روحش.

خدا به انسان جسم داده با قامتي زيبا «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» در بهترين قامت «وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ» خدا به شما صورت داده، بهترين صورت.

حيوان ممکن است از نظر ضخامتش، از نظر حجمش، از نظر وزنش، از نظر زورش، از انسان خيلي بيشتر باشد، ولي حيوان کجا و صورت و زيبايي انسان کجا؟ کافي است يک مقايسه بين اين صورت ظاهري انسان و ساير موجودات زنده کنيد ، مانند حيوان ها، مثلاً در همين خوردن که يکي از خصائص جسم انسان است، انسان وقتي چيزي ميخورد با دست بلند ميکند، حرکت ميدهد، نگاه ميکند، بر انداز ميکند و بعد آن را ميخورد اما حيوان با دهان ميخورد! اين خود يک تفاوت است،

در جسم انسان تفاوت و تمايز است، در روح چه؟ «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» خداوند فرمود: من در او از روحم دميدم. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»روحي که از عالم امر است، به او روح دادم و فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا . وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» اگر کسي به اين روح خودش اهميت بدهد، بسيار رستگار و موفق است و نابود و بدبخت است کسي که روح خود را آلوده بکند و خداوند به انسان عقل داده که با آن فکر بکند،

خدا به او عقل داد و فرمود «أَفَلَا تَعْقِلُونَ»،«أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ»،«أَفَلَا تُبْصِرُونَ»به انسان بصيرت داده، بينش داده و توازن،بايد توازن و تعادل بين اين سه عنصر حاصل شود تا انسان به اوج کمال برسد، يعني هم مطالب و خواسته هاي جسم در حد اعتدال رعايت بشود، خواسته هاي روح و خواسته هاي عقل هم اهميت داده شود، ميدان براي عقل، ميدان براي روح، ميدان براي جسم در حد مطلوب وجود داشته باشد.

اگر در بين عناصرش تعادل نباشد، يک نفر همه اش فقط جسم باشد؛ حضور در سالن غذا خوري، رفتن به سوپر مارکت، به روحش توجه نکند، به عقلش توجه نکند؛ چه ميشود؟! به کجا رسيده است؟ چون از عقل تهي شده، از روح فاصله گرفته خداوند متعال او را تشبيه ميکند به موجودي پايين تر از بهائم و چارپايان «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا» دل دارند امّا فهم ندارند؛ اين عقل را رها کرده اند و از عقل فاصله گرفته اند، تفکر ندارند، تدبّر ندارند «وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا» چشم دارند امّا نگاه نميکنند «وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا»گوش دارند امّا با آن نميشنوند «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» اينها مانند چارپايان هستند بلکه پايين تر اند «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ» فرمود: بدترين جنبنده ها در پيشگاه خدا انسان هاي کر و لال هستند، کر هستند و نميشنوند، لال هستند و از نعمت بيان که خدا به او داده «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» به درستي استفاده نميکند، عقل و خرد هم ندارد، وقتي عقل ندارند «شَرَّ الدَّوَابِّ» ميشوند چون فقط به جسم پرداخته اند، به جسم!، مسائل شهواني خودشان را مورد توجه ويژه قرار داده اند، خواسته ها و مطالب جسم.

يک عده اي بازهم دچار خطا شده اند و راه خدا پيش گرفته اند و آنها گفته اند جسم هيچ! فقط روح؛يعني رهبانيت. اسلام گفته خير «لا رهبانية في الإسلام» در اسلام رهبانيت جايي ندارد که انسان جسم خودش را شکنجه دهد، از طيباتي که خدا آفريده است خودش را محروم کند، بر خودش حرام بکند و بگويد که ما رياضت مي کشيم ، زحمت مي کشيم که روح خودمان را تحسين بکنيم، نه! «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» خداوند ميفرمايد: «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ»: بخوريد از طيبات ولي روح خود را فراموش نکنيد. «وَاعْمَلُوا صَالِحًا» عمل صالح «وَاشْكُرُوا لِلَّهِ» هم شکر هم عمل صالح، فراموش نشود،

گروهي آمدند اصالت را فقط به عقل و روح خلاصه کردند، در فلسفه نظري آن قدر کوشيدند، آن قدر تلاش کردند، آن قدر تخصص پيدا کردند ولي به وحي توجهي نداشتند، به مسئله معنويت توجهي نکردند، فيلسوف اند ؛ به عقل اصالت دادند و عقل را فقط و فقط عامل اصلي براي رشد دانستند، فقط گفتند عقل است و انسان از طريق عقل به جايي ميرسد، به کمال ميرسد، ديگر نيازي به وحي نيست، نيازي به اخلاق نيست، نيازي به فضائل نيست، نيازي به آن برنامه هاي ديني نيست، آن ها شکست خوردند و بسياري از آنها که در آن ميدان تخصص و مهارت پيدا کردند هنگامي که به آستانه مرگ رسيدند ، در سکرات مرگ گفتند که ما همه ي آنچه که تاکنون تلاش کرديم بيهوده بوده، همه اش بيهوده بوده، و از خدا ميخواهيم که بر دين عجائز و اعتقادات پيرزن ها از دنيا برويم،

ولي وقتي که توازن بين اين عناصر باشد چيزي که دين ميخواهد «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» از آنچه خدا به تو عطا کرده است به آخرت بينديش و بهره دنيوي خود را هم فراموش نکن و به ديگران هم خدمت بکن و ديگران را هم خوشحال بکن، خودت خوشحال باش، ديگران راهم خوشحال کن،

توجه کنيد: اين هدف عالي است زماني که انسان با اين توازن و با اين تعادل حرکت ميکند يقيناً به موفقيت ميرسد، پس اين را خداوند به انسان عطا کرده، اين هم در کنارآن داده هاي خدا که در اوايل گفته شد، جسم انسان با يک قالب بسيار زيبا و متناسب با شرايط پيشرفت است و عقلي که بتواند از اين پنجره عالم هستي را وراندازکند، عالم هستي را بررسي کند و به علم برسد و چيزي ارزشمندتر از اين، خدا به انسان نداده است .

ابن عربي مالکي جمله زيبايي دارد که ميفرمايد: خداوند متعال انسان را براي يک کمال آفريده است، براي پيشرفت، براي موفقيت، دليلش اين است که انسان حي است و خدا حي است، انسان عالم ميتواند باشد و خدا عالم است، انسان قادر ميتواند باشد و خدا قادر است، انسان سميع ميتواند باشد و خدا سميع است، انسان بصير است و خدا بصير است، انسان مريد است و خدا مريد است و ارده دارد، انسان متکلم است و خدا متکلم است و در صحيح بخاري آمده که: (إن الله خلق آدم على صورته) خدا آدم را بر صورت خودش آفريده است يعني به اين آدم صفاتي از صفات خودش عطا کرده است ،البته کمال مطلق ازآن خدا است همانطور که علم مطلق و قدرت مطلق ازآن خدا است امّا کمال نسبي انسان ميتواند به آن برسد .

با اين مقدمه ما فهميديم که، که هستيم؟! و چه داريم؟!، داده هايي که خداوند به ما داده کم نيست، همه ي امکانات خدا در اختيار ما قرار داده است آيا انساني که اينگونه است با اين امکانات، با اين ظرفيت، با اين توانمندي، خلق شده است، لايق است يا نا لايق؟! توانمند است يا ناتوان؟! کدام يکي است؟ قطعاً اين انسان لايق است که خداوند در شأن او به فرشتگان فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» من ميدانم و اين انسان را مي شناسم و شما نمي شناسيدش،

انسان ميتواند به خيلي جاها برسد! امّا چيزي که لازم است براي رسيدن به کمال که انسان به کمال و موفقيت برسد باور کردن خودش است ، که ما خود را باور بکنيم، اين تمدني که در جهان بوجود آمده در فازها و بخش هاي مختلف تمدن ، عمران و آباداني ، بشر در هزاران سال قبل توانسته است از انواع فلزها استفاده بکند در زمان حضرت داوود «وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» ما آهن را براي داوود نرم کرديم قدرت ذي القرنين «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» قطعه هاي آهن به من بدهيد، که من ميتوانم؛ ذوالقرنين خودرا باورکرد هزاران سال قبل هنوز آثارش ممکن است مندرس نشده باشد، وقتي گفتند که براي آنها سدي درست بکن تا بين ما و بين آن قوم ويرانگر فاصله ايجاد بشود و ما از شر آنها در امان باشيم گفت: بسم الله، شما همکاري بکنيد ما ميتوانيم اين کار را بکنيم و خيلي هم راحت توانست انجام بدهد، آثار تمدني که روي کره زمين باقي مانده، آثار کيست؟ جن آمده درست کرده؟! موجودات نامرئي آمده اند درست کردند؟! به وجود آورده اند؟! خير، سد هاي عظيم، پل هاي عظيم، ساختمان هاي مهم، کانال کشي ها ايجاد کردند و وصل کردند دريا به دريايي ديگر مثل کانال سوئز که باز کردند، انسان بوده همه ي آنها، انسان با امکانات آن زمان تا چه برسد به اين امکانات فعلي ولي شرط اين است که انسان اولاً خودش را باور بکند،باور بکند که انسان در زندگي بايد هدف داشته باشد،

انسان هاي بي هدف هميشه با مانع برخورد ميکنند، انسان هاي بي هدف در نيمه ي راه درجا ميزنند و امّا انسان هايي که هدف دارند هميشه به موفقيت ميرسند، هميشه به هدفشان ميرسند مگر خيلي نادر و اتفاقي که دچار شکست و بنبست شوند، مثالي که در اين رابطه است، کسي که هدف دارد و کسي که هدف ندارد: يک راننده که هدف دارد صبح از مقصد حرکت ميکند براي خودش برنامه و هدف هايي دارد در يک زمانبندي، من ميخواهم تا ظهر دو مرتبه سرويس داشته باشم بين دوشهر مختلف، پس کسي که هدف دارد کمتر تصادف ميکند اما کسي که هدف ندارد، و بي سبب پشت ماشين نشسته و نميداند کجا برود؟! حرکت کرده بين دو شهر اما وسط مسير ميگويد که من برگردم و ميخواهد که برگردد و دچار تصادف ميشود چون هدف ندارد و مرتب به اين طرف و آنطرف ميرود،

شما زماني که حرکت ميکنيد هدف داريد و ميگوييد من بايد به فلان شهر برسم چون برنامه دارم، اما يک نفر ميخواهد بي هدف و برنامه از اين شهر خارج شود، نميداند کجا برود؟! کدام شهر برود؟!، پس هدف براي انسان امر بسيار مهمي است همانگونه که گفته اند يکي از عوامل خوشبختي هدف و هدف دار بودن است،

بگو من ميخواهم عالم باشم پس عالم ميشوي و از الان به فکر باش، من ميخواهم خلبان بشوم پس خلبان ميشوي اگر خودباوري داشته باشي و از تلاش و کوشش خسته نشوي ، خداوند براي تمام انسان ها امکانات فراهم کرده ولي با اندک تفاوت فرق اصلي آدم موفق و آدمي که هميشه شکست مي خورد در هدف دارد بودن است، انسان بايد هدف دار باشد، انساني که هدف دار است حتي به شکل ظاهري خودش هم توجه ميکند،

خيلي فرق ميکند يک انساني که نااميد است و ميگويد من چيزي نيستم!، اصلاً من جايگاهي ندارم!، لباسش ژوليده است سر و وضعش هميشه نامناسب است هميشه خواب آلود و چرت زده است!، حتي اگر بگونه اي بشيند که عورتش هم معلوم باشد اصلاً برايش مهم نيست!، امّا يک انساني که با خودش ميگويد نه! من عالمم، فردا روي منبر جاي من است، پس خودش را جمع و جور ميکند، لباسش، وضعش، ريشش، مويش، عمامه اش مرتب است چون خودش را باور کرده، در يک جايگاهي خودش را ميبيند که اراده و تصميم دارد تا به آنجا برسد، بين اين دو خيلي فرق است،

دقيقاً مثال يک گروه در جنگ است که اگر به خودشان تلقين کردند که ما شکست ميخوريم و ما پيروز نميشويم آن گروه ديگر به هيچ عنوان پيروز نميشوند چرا که در اسلام فرار در ميدان جنگ از گناهان کبيره است، چون با فرار يک نفر روحيه همه تضعيف ميشود و همه دچار خودباختگي ميشوند و دست و پاي خودشان را گم ميکنند ولي اگر چنانچه صلابت و ايمان داشته باشند و به پيروزيشان اميدوار باشند خداوند ميفرمايد: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» چه بسا گروه اندک به اذن خدا بر گروه زياد پيروز ميشوند. چرا پيروز ميشوند؟ چون خودشان را باور کرده اند مؤمني که خودش باور کرده و ايمان هم اين خودباوري ايجاد مي کند،

مؤمني که به وعده هاي الهي ايمان دارد، دشمن در نظر او حقير شده، پيروز است، همانگونه که مسلمانان صدر اول اسلام يک دهم تعداد دشمن بودند در بعضي واقعه ها، ولي پيروزي عظيمي بوجود آوردند يکي از عوامل موفقيت و خوشبختي هدف دار بودن و خودباوري است، مثلاً شخصي به فرزندش ميگويد تو بايد عالم و خطيب بشوي و آن فرزند هم سري به عنوان تأييد تکان ميدهد و در دل ميگويد که من کجا و خطيب بودن کجا؟!، امّا يکي به او ميگويند تو برو تا فقط در حد حلال و حرام ياد بگيري و برگرد ولي خودش ميگويد نه من ميخواهم عالم باشم پس چنين شخصي عالم ميشود بر خلاف انتظار ديگران يا والدين، پس وقتي که خودش را باور کرده باشد صد درصد به آن درجه خواهد رسيد، خداوند امکانات در اختيارش قرار داده پس چيزي هم از ديگران کمتر ندارد که به آن درجه نرسد.

عامل دوم خوشبختي: سهيم نمودن ديگران است، انسان به تنهايي به جايي نميرسد، شما بايد استاد داشته باشيد، شما بايد راهنما داشته باشيد و از تجارب آنها استفاده بکنيد،

اينها دست به دست هم ميدهند و کارها را جلو مي برد و نيز سعي و تلاش در شاد کردن ديگران داشته باشد همانطور که در آيه به آن اشاره شد «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» نيتت اين باشد که من ديگران را هم شاد بکنم اگر 100تومان پول دارم 50تومان به او هم بدهم، او خوشحال شود، انسان وقتي کار خيري انجام مي دهد روحش شاد است، اين يک عامل موفقيت براي انسان است و افسردگي را از انسان برطرف ميکند و وجدانش راحت است که من خدمتي به جامعه کرده ام، من توانستم يک بيمار را به بيمارستان برسانم، به يک مصدوم کمک کنم، يک انسان گمراهي را هدايت بکنم، نياز يک انسان نيازمند را برطرف بکنم، پس او را شاد کرده است (وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ) خداوند به ما نعمت داده چرا ما خدمت نکنيم؟! چرا به ديگران ياري نرسانيم؟! ،اينها از عوامل موفقيت است، اگر از انسان بپرسند که تو چه چيز ارزشمندي داري؟ چه سرمايه ي مهمي داري؟،

خيلي ها ديد مادي دارند و ميگويند: من خانه دارم، ماشين دارم، حقوق بالا دارم، مزاياي زياد دارم، پدر من فلان شخصيت است، پارتي من فلان شخص است، امّا براي موفقيت تو هيچ کدام از اينها چيزي نيست، و کاري از پيش نميبرند، به قول پيامبر خدا صلی الله عليه و سلم: «من بطَّأ به عمله لم يسرع به نسبه» اگر عمل خودت به جايي نرسد! ،نسبت و پولت به چه درد ميخورد؟!

ولي انسان عاقل ميگويد من ذهن قوي دارم، من عقل دارم، خدا به من ذهن داده، پس پول ميتواند به دست بياورد، ماشين ميتواند به دست بياورد، علم ميتواند به دست بياورد، جمله اي حکايت ميکند که: نفيس ترين جوهري که در انسان وجود دارد عقل او ميباشد و انسان هرچه در ذهن خود تجسّم کند و به آن باور داشته باشد می رسد،

در ذهن خود تجسّم کني که من ميخواهم دانشمند باشم، من ميخواهم يک انسانِ به معناي واقعي جهاني باشم، فکرم و محصولات تلاشم جهاني باشد، به آن جايگاه ميرسد، انسان هرچه در ذهن خود تجسم کند و به آن باور داشته باشد قطعاً به آن دست مي يابد ، چون اين را تجربه ثابت کرده و نيز اگر چند مورد در ذهن خود بگنجانيد بد نيست که براي موفقيت هميشه اينها مدّ نظر باشد، گفته ي حارث محاسبي که به آن اشاره شد: هرچيزي جوهري دارد و جوهر انسان عقل او است و جوهر عقل همان توفيقي است که خداوند متعال نصيب او مي نمايد و همچنين گفته «مَا تزين أحد بزينة كالعقل وَلَا لبس ثوبا أجمل من الْعلم» هيچ آرايشي براي انسان بهتر از عقل نيست و هيچ لباسي براي انسان زيبنده تر از علم نيست. «لِأَنَّهُ مَا عرف الله إِلَّا بِالْعقلِ» زيرا خدا شناسي حاصل نمي شود مگر به وسيله عقل ، اگر خوب مسائل توحيدي را در قرآن در نظر بگيريم اثبات وجود خدا، اثبات وحدانيت خدا، اثبات صفات و ... همه به عقل انسان رجوع مي دهد تا عقل انسان به کار بيفتد «وَلَا أطيع إِلَّا بِالْعلمِ» و خدا اطاعت نشده مگر به علم و کساني که از عقلشان استفاده نبردند و عقلشان را به کار نگرفتند فردا است که ميگويند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» افسوس ميخورند که از اين امکانات، از شنوايي، از عقل که خدا به آنها داده به درستي استفاده نکردند، کسي حق ندارد عذر بياورد، بهانه بياورد که من سنّم اقتضا نکرده، من وقت نداشته ام، پدر و مادرم با من همکاري نداشته اند، پول در اختيار نداشته ام، که اينها بهانه هاي پوچ است،

توجه کنيد ،انسان هاي عاجز بهانه مي آورند، مثلاً هر کس دير آمد به کلاس بهانه مي آورد و حتي دروغ هم ميگويد، بهانه بسيار راحت است، بسيار راحت، پس براي رسيدن به هدف بايد اولاً به خود افتخار کند که خدا اورا به بهترين نعمت ها و امکانات و توان ها وظرفيت ها مجهز کرده، به خود افتخار بکند و مراقب وضع ظاهر خودش هم باشد يعني خودش را و ظاهرش را متناسب بکند با آن شرايطي که در نظر دارد، دقيقاً متناسب با آن شرايط، از همان ابتدا، مراقب آنچه به مغز خودش ميدهد باشد،

شما مغزتان فعال است، پس فعالترش بکنيد، آن چيزهايي وارد مغزتان بکنيد که نتيجه بخش باشد، از فعال کردن مغز در زمينه هايي که نتيجه بخش نيست خودداري بکنيد، گاهي انسان مغز خودش را در يک جهت هايي، در يک مسيرهايي فعال مي کند که نتيجه نمي دهد، پس برو در يک مسيري که نتيجه مي دهد، باور کنيد که مي توانيد، باور کنيد که مي توانيد حتي اگر کسي هم به شما گفت که تو نمي تواني! شما دلسرد نشويد،

عوامل دلسرد کننده بسيار زيادند، حتي ممکن است در خانواده خودتان هم باشد، حتي ممکن است پدر و مادر خودتان هم باشند که به شما بگويند چون شما پسر امام نيستيد، حالا هرچقدر هم درس بخوانيد امام و خطيب نميشويد، شما بگوييد نه! روزي مي رسد که من امر ميکنم به خطيب و خطيب مجبور است که از من دستور بگيرد، از من برنامه بگيرد، هر کشور يک حاکم دارد، يک رهبر دارد، تو بگو که من ميتوانم رهبر باشم مگر من چه کم دارم؟، و اينگونه بر خودت تلقين بکن، و از تصديق هاي مثبت استفاده بکن،

هميشه شکّاک نباش نسبت به خودت، فکر مي کنم من اگر اينطور بشود ميتوانم، توبگو که من مي توانم، من مي توانم، نگوييد که گمان مي کنم اينطور باشد، نگوييد اگر فلاني معلم باشد من قبول مي شوم، بگوييد که من قبول مي شوم، هميشه تعبير هاي مثبت داشته باشيد و از اشتباه هم نهراسيد، اين خيلي مهم است، مثلاً در جمعي به شما پيشنهاد شد که سخنراني بکن، با خود نگوييد که من مي ترسم و شايداشتباه بکنم، امّا تو بايد اشتباه بکني تا موجب اصلاح بشود، اصلاً چه کسي بوده که در ابتدا اشتباه نکرده باشد و عالم هم شده باشد! ،در شکم مادر که انسان عالم و سخنور نيست، يک راننده اي که ميخواهد رانندگي ياد بگيرد چندين جا اشتباه ميکند حتي ممکن است ماشين را به ديوار بزند، ممکن است به جاي اينکه جلو برود عقب برود، امّا کم کم ياد خواهد گرفت و راننده ميشود و بلاخره گواهينامه خود را دريافت مي کند، پس از اشتباه نترسيد، نگوييد که اگر من يکجا آيه قرآن اشتباه يا غلط خواندم ديگر براي هميشه شکست خورده ام، نه! يکبار اشتباه، دوبار اشتباه، اصلاً همه ي کساني که زبان زد و چهره هاي منحصر به فرد در عالم بوده اند و شهرت جهاني کسب کرده اند از کانال اشتباهات و از پل اشتباهات عبور کرده اند تا به آن جايگاه رسيده اند، پس از اشتباه نترسيد،

کارهايي که خير است را انجام بدهيد تا خشنود باشيد، تا روحتان شاد باشد، تا نشاط داشته باشيد و افسرده نباشيد، انسان هايي که کار خير انجام نمي دهند مثلاً انساني که دروغ مي گويد چقدر مي ترسد؟! و مرتب با خودش مي گويد مبادا کسي بفهمد، شايد کسي فردا فهميد که من دروغ گفته ام و مرتب ترس دارد، پس کار خير بکن و هميشه راستگو باش، صدقه بده، احسان بکن، حرف درست بزن، توجه کنيد اينها است که موفقيت به وجود مي آورد، و محيط خود را هم در نظر بگيريد، که چه کساني با شما هستند، با چه کساني سر و کار داريد، از چه کساني تحت تأثير قرار مي گيريد، اينها براي زندگي انسان مهم است،

عوامل محيطي در انسان اثر غير قابل انکار دارد و لهذا شما مراقب محيط خودتان باشيد، مثلاً فردي مي خواهد عالم باشد پس او بايد در محيط علمي باشد، امکان ندارد که آن شخص بگويد که من فقط ميروم در کتابخانه باز ميکنم و وقتي بيرون آمدم با مشتي انسان هايي که اصلاً با علم ميانه خوبي ندارند سر و کار پيدا بکند که من عالم باشم! ، خير! بايد در جايي باشد که محيط علمي است، فرض مي کنيم ميخواهيد در زمينه ساختمان سازي تخصص پيدا کنيد پس بايد در بين افرادي باشي که در اين زمينه گرايش دارند و با اين کار، سر و کار دارند و کليه صحبت هايشان هم از اين فن ،از اين هنر است تا بر شما هم تأثير مثبت داشته باشد، تا شما در کنار آنها به آن جايگاه برسيد، پس مراقب محيط خودتان هم باشيد،

موفقيت هاي گذشته خودتان را هم کم وبيش مرور بکنيد، من سال گذشته اينطور برنامه ريزي کردم براي امتحان و موفق شدم و تجربه خوبي بوده، پس از تجربه هاي خوب خودت استفاده بکن، تجارب مثبت در زندگي همه وجود دارد، همه ي شما تجاربي داريد، تجارب شکست داريد، من سال گذشته اينجا غفلت کرده ام ،بازيگوش بوده ام ،بهانه جويي کرده ام و شکست خورده ام پس تکرار نشود ، آنرا تکرار نکن، جنبه هاي مثبت گذشته مورد توجه قرار بدهيد و از جنبه هاي منفي سعي بکنيد فاصله بگيريد تا هميشه در زندگي تان سرافرازی ، موفقيت و پيشرفت باشد.

برنامه ديگر برنامه زمانبندي است؛ ما براي اهدافمان بايد زمانبندي دراز مدت، ميان مدت و کوتاه مدت داشته باشيم مثلاً من ميخواهم تا سال آينده اين موفقيت را به دست بياورم پس آن موقع 3،2،1 برنامه ريزي مي کنيد ،براي پنج سال آينده من ميخواهم به اين درجه برسم در هر رشته اي که دوست داري و علاقمند هستي، براي ده سال آينده بايد اينطور باشم ،

معروف است که ميگويند از سال 1950 تا سال 1990 براي ژاپني ها سال هايي بسيار خوب، موفقيت آميز و پرباري بوده است چون با برنامه جلو رفته اند، از سال 1950 صنعتي شدن خودشان را شروع کردند با يک زمانبندي، گفتند که ما تا ده سال بايد به اين موفقيت برسيم، بيست سال اين موفقيت، سي سال اين موفقيت، و طبق همان زمانبندي و حتي شايد جلوتر هم حرکت کردند،

انسان اگر جلوتر از زمانبندي حرکت بکند مورد ملامت قرار نميگيرد ولي اگر تأخير کرد علت ها را بررسي مي کند، چه شد که ما نتوانستيم به آنجا برسيم؟! ،نقص از چه بود؟! ،از عوامل دروني بود؟! ،از عوامل بيروني بود؟! ،نقص امکانات بود؟! ،منفي بافي هاي ديگران بود؟! ،کدام يکي دخالت داشته که من نتوانستم به آن برنامه برسم؟! ،خلاصه اينکه هرکدام از ما در ذهن خودمان هدفي داشته باشيم و براي رسيدن به آن هدف برنامه ي زمانبندي داشته باشيم و براي رسيدن به آن هدف مصمم باشيم و اراده داشته باشيم «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»خداوند ميگويد: وقتي تصميم گرفتي ديگر با توکل بر خدا حرکت بکن و يأس و نااميدي و دلهره را به خودت راه نده حتي اگر يکجا با مانع روبرو شدي، اراده انسان مانع ها را از پيش پا برميدارد «همم الرجال تدك الجبال» همت انسان ها کوه را خورد ميکند، انسان هاي نخستين از ميان کوه هاي سفت و سخت جاده اي براي عبور ومرور خودشان ايجاد کردند، راه براي خودشان ايجاد کردند در دل کوه ها «يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا» از بين کوه ها خانه ها وکاخ ها و سالن ها درست کردند، که هنوز هم آثارشان هست ،آنها هدفشان همين بوده ،هر کس هدفي داشته، خلاصه اينکه خداوند به ما و شما امکانات فراواني عطا کرده، امکانات خيلي فراوان، ظرفيت هاي بالا، توانمندي هاي غير قابل انکار،اگر اين توانمندي ها را باور داشته باشيم و در زندگيمان هدف داشته باشيم و بخواهيم، خواستن توانستن است و انسان به آن جايي ميرسد که کسي جز خدا جايگاهش را نمي داند، اميدوارم موفق و پيروز و سربلند باشيد.

..........................................................
شیخ محمد علی امینی «حفظه الله»
منبع: سایت مجتمع علمی سلطان العلماء بندرلنگه
بازديد:1349| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت