« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

عبدالله بن عمر رضی الله عنهما | صحابه و صحابیات رسول 12 مرداد 1394
عبدالله بن عمر رضی الله عنهما

نام ونسب

نام ایشان عبدالله فرزند عمرفرزند خطاب عدوی قریشی کنیه شان ابوعبدالرحمن ، مادرش زینب بنت مظعون جمحیه وخواهرش حفصه دختر عمر ومادر مؤمنان بود.

ویژگیهای جسمانی

حضرت عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) گندمگون و دارای جسامت بوده و قد و قامت میانه داشت و بروت هایش را قطع میکرد، برای هرنماز وضوء می­گرفت وآب را درچشم­هایش داخل می نمود وآثار پیامبراسلام رادنبال می­کرد و درآن جا نمازمی­خواند حتی که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) زیردرختی نشسته بود و ابن عمر(رضی الله عنهما) هرگاه ازآن جا عبور می­کرد زیرسایه آن درخت می نشست و بیخ درخت آب میریختاند. هرگاه نماز خفتن را نمی­توانست به جماعت بگذراند آن شب را تا صبح نمازمی­خواند.

تولد، اسلام و هجرت

حضرت ابن عمر(رضی الله عنهما) سال سوم بعثت تولد شد و همرای پدرش در مکه مکرمه به دین اسلام مشرف گردید و ده ساله بود که به طرف مدینه منوره هجرت نمود.

در غزوه بدر اجازه خواست که برزمد؛ امارسول معظم اسلام صلی الله علیه وسلم بخاطرخوردسالی اش او را بازگردانید و در غزوه احد نیز اجازه خواست؛ اماپذیرفته نشد و در غزوه خندق اجازه جنگ برایش داده شد درحالی­که پانزده ساله بود، سپس درتمام غزوات همرای رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) حضورداشت. بعد ازآن درمعرکه یرموک، قادسیه، جولاء و دیگر نبردها حضورداشت، همان­گونه که در فتح مصر شرکت نموده و آن جا نقشه ساختن خانه­ی را کشید.

جایگاه علمی

وی ازمکثرین روایت ازرسول خدا(صلی الله علیه وسلم) بود یعنی ازجمله کسانی­که احادیث زیادی روایت نموده بودند. او از حضرات ابوبکر، عمر، عثمان ، معاذبن جبل، عائشه و غیره (رضی الله عنهم) روایت نموده بود و از او حضرات صحابه وتابعین روایت نموده بودند. صحابی ها: جابربن عبدالله ، عبدالله بن عباس ، پسرش سالم ، عبدالله ، حمزه ، بلال، زید و برادرزاده اش حفص بن عامر.

بزرگان تابعی: سعید بن مسیب، اسلم برده آزاد شده حضرت عمر، علقمه بن وقاص ، ابوعبدالرحمن نهدی ، مسروق، جبیربن نفیر، عبدالرحمن بن ابی لیلی وغیره.

از ابوسلمه فرزند عبدالرحمن روایت شده که گفت: ابن عمردرحالی وفات نمودکه مانند حضرت عمرفضیلت و بزرگی داشت . در روایت دیگری آمده که حضرت عمر(رضی الله عنه) درزمانی میزیست که همانند اوکسانی بودند؛ اما ابن عمر در زمانی زندگی اش را گذرانید که همانند او کسی پیدا نمی­شد.

از سعید بن مسیب روایت است که گفت: اگرمن گواهی بدهم که چه کسی ازعلماءاهل بهشت خواهد بود حتماً میگویم که عبدالله بن عمر میباشد. حضرت امام مالک فرمود: بعدازحضرت عمر پیشوای ما زید بن ثابت بود و بعد از زید، عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) میباشد. حضرت ابن عمر هرآنچه ازرسول الله (صلی الله علیه و سلم) می شنید حفظ میکرد هرگاه بنا به عذری و دردی از مجلس ایشان جدا میشد ازکسی که در مجلس حضور داشته پرسان میکرد وآثار پیامبر اسلام را در هر جای که نمازخوانده بود دنبال می نمود، هرسال به حج میرفت و در وقوف عرفه جایی که پیغمبرگرامی ایستاده میشد میاستاد.

موقف او درباره فرمانروائی

چندین مرتبه فرمانروائی برایش پیشنهاد شد ابا ورزید تا که تهدید به قتل گردید به آنهم به عدم پذیرش آن اصرارنمود. حضرت حسن (رضی الله عنه) میگوید: آنگاه که حضرت عثمان به شهادت رسید برای عبدالله بن عمر(رضی الله عنه)گفتند: تو مولای مردم و پسرمولای مردم هستی بیرون شو که همه مردم با توبیعت کنند. گفت : بخدا قسم اگر می توانستم یک قطره خون به سببم نمی ریخت. گفتند: باید بیرون شوی یا ترا در خانه ات میکشیم، او همان سخن خود را تکرار میکرد. روزی مروان پسرحکم نزدش آمد وگفت دست خود را نزدیک نما که با تو بیعت کنم؛ چراکه تو مولای عرب و پسرمولای عرب هستی. حضرت ابن عمر(رضی الله عنه) فرمود: همرای اهل مشرق چی کنیم؟ مروان گفت: آنها را میزنیم تا بیعت کنند، ابن عمرگفت : بخدا سوگند دوست ندارم که آنها هفتاد سال رعیت من باشند و یک نفرکشته شود. تمام زندگی خود را به بغض و دشمنی با جدائی و اختلاف ، و حرص براصلاح ذات البین گذرانید و تا توان داشت درین راستا تلاش کرد. ومی گفت : هرکس را که حی علی الصلوه(بشتابید بطرف نماز) بگوید دوست دارم هرکس را که حی علی الفلاح (بشتابید بسوی رستگاری) بگوید نیز دوست دارم و اگرکسی بگوید به طرف کشتن برادر مسلمانت وگرفتن اموالش بشتاب هرگزقبول نمیکنم و او را دوست نخواهم داشت.

گاهی با خود میگفت: آنها شمشیرها را گرفته و یکدیگر را می کشند و به عبدالله بن عمر می گویند دست محبت بطرف ما دراز کن ، چگونه قبول کنم؟ روزی حضرت نافع گفت: ای ابوعبدالرحمن تو پسر حضرت عمر و صحابی رسول خدا هستی چه چیزتو را از یاری حضرت علی (رضی الله عنه) باز می دارد؟ درجواب گفت: مرا این باز میدارد که خداوند خون برادر مسلمان را برایم حرام کرده است وخدای عالم فرموده است:{وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه ویکون الدین لله} سوره بقره آیه (۱۹۳)

ترجمه: با کفار بجنگید تا فتنه نباشد و دین خالص برای خداباشد.

و ما چنین کردیم و با مشرکین جنگیدیم تا که دین خالص برای خدا باشد اما امروز چرا بجنگیم؟ من وقتیکه بت ها حرم را از رکن تا دروازه پرکرده بود جنگیدم تا خداوند بتان را از سرزمین عرب بیرون کشید آیا امروز با کسیکه {لااله الاالله}میگوید درگیرشوم ؟

این گونه بود موقف او در مورد آشوبی که امت اسلام به آن دچارشده بودند ، نه ترسناک بود و نه منفی گرا ؛ بلکه برزندگی مسالمت آمیزمسلمانان ، حفظ خون های شان واصلاح امور در بین شان تلاش بی دریغ میکرد و به آیه ذیل تمسک میجست: {واطیعوالله ورسوله ولاتنازعوافتفشلواوتذهب ریحکم}سوره انفال (۴۶)

ترجمه: ازخداورسولش فرمان برید و بین خود منازعه نکنید که درین صورت سست شده وتوان شما از بین میرود.

زهد و تقوای او

حضرت عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) ثروتمند بود و درآمد زیادی داشت؛ اما او نمی خوابید تا همه دارای اش مصرف شود؛ چراکه پیغمبر(صلی الله علیه و سلم) وی را زاهد در امور دنیا و رغبت کننده در امورآخرت تربیت نموده بود طوریکه میفرماید: در دنیا مثل یک انسان غریب و مسافرباش.

حضرت ابن عمرمیگفت: هرگاه شام شد منتظرصبح نباش وآنگاه که صبح شد منتظرشب نباش بلکه دروقت تندرستی برای مریضی ات ذخیره کن و در وقت زندگی و حیات برای مرگ و بعد از آن ذخیره نما. روزی چهار هزاردرهم و یک نوع لباس برایش آورده شد و روز بعدی ایوب پسروائل وی رادید که در بازار برای شترخود به نسیئه علف میخرد. سپس ایوب نزد فامیل ابن عمررفته پرسان نمودکه آیادیروزبرای ابوعبدالرحمن مقدار چهار هزار درهم ویک نوع لباس داده نشد گفتند بله چنین شده، ایوب گفت : من امروز او را در بازار دیدم که علف می خرید و پول نداشت . فامیلش گفتند: او دیروز همه آن پول را تقسیم فقراء نمود و آن لباس را گرفت و بیرون شد وقتی آمد همرایش نبود از وی پرسیدیم گفت به یک فقیر بخشیدم پس ایوب فرزند وائل بیرون شد و به بازار رفته و درجای بلندی ایستاده شد و فریاد برآورد که ای گروه تجار به این دنیاچی میسازید؟ این عبدالله بن عمراست که هزاران درهم نزدش میآید و او همه را تقسیم نموده و فردایش علف را برای شترش نسیئه میکند.

پیامبرگرامی (صلی الله علیه و سلم) در باره ابن عمرفرمود: عبدالله بهترین انسانی است که اگردر شب نماز بخواند زیاد میخواند ، بعد از این سخن پیامبر(صلی الله علیه و سلم) ابن عمرهرگز نمازتهجد را در سفر و حضر، تندرستی و مریضی ترک نکرد. عبدالله بن مسعود گفت : پارساترین جوانان قریش عبدالله بن عمربود. حضرت جابر فرمود: هریک از ما وقتی متاع دنیوی را می دید به طرف آن میل میکرد بغیر از عبدالله بن عمر که بطرف آن میل نمیکرد. ازسدی روایت شده که گفت: گروهی از صحابه را دیدم که میگفتند: هیچ کس در فراق و جدائی پیامبرمانند ابن عمر(رضی الله) نبود.

طاووس گفته : هیچ مردی را از عبدالله بن عمر با تقوی تر و پارساتر ندیدم . میمون پسر مهران گفت: گروهی ازدزدان نجده حروری شترحضرت ابن عمر(رضی الله عنهما) را دزدیدند ، شترچران آمد وگفت ای ابوعبدالرحمن از شتر دست بردار یا در فکرگرفتنش باش، حضرت ابن عمربرایش گفت ترا چگونه گذاشتند؟ و همرای خود نبردند. اوگفت: ازنزدشان گریختم چراکه ترا ازآنها خیلی بهتردوست داشتم لذاعبدالله بن عمرآن برده چوپان را آزادکرد. ابوعثمان گفت: عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) یک کنیزخود را که رمثه نام داشت و او را زیاد دوست میداشت ،آزاد نمود و فرمود شنیدم که خداوند میفرماید: {لن تنالوالبرحتی تنفقوامماتحبون }آل عمران (۹۲) هرگز نیکی را بدست آورده نمیتوانید تا محبوب ترین داشته های خود را نفقه نکنید.

روزی برده ی را به چهل هزار درهم خرید و آزادش نمود آن برده گفت ای مولای من حالا مرا آزاد کردی پس برایم مقدار پول هبه کن تا به آن زندگی خود را سپری کنم برایش چهل هزار درهم بخشید. یکبارپنج غلام خرید، و به نمازایستاد آنها هم پشت سرش بنماز ایستادند بعد از نمازگفت: برای کی نمازخوانده اید؟ گفتند: برای خدا خوانده ایم. گفت شما بخاطر کسیکه برایش نمازخوانده اید آزاد هستید و بسا مواقع دریک مجلس سی هزاردرهم خیرات میداد.

روزهای زیادی سپری میشد و اومزه گوشت را نمی چشید مگراینکه یتیمی همرایش بودی و هرچیزی ازدارای اش را که خوش میداشت در راه خدامصرف میکرد ازهمین جهت بودکه برده هایش دانسته بودند ودائماً مسجد میرفتند همینکه حضرت ابن عمرآنها را در مسجد میدید آزادشان میکرد، بعضی برای وی گفتند که برده ها ترا فریب میدهند اوگفت : کسی که بخاطرخدا مرا بفریبد به خوشی آن فریب را میپذیرم.

ازنافع روایت شده که میگفت: هرگاه ابن عمرآیه ذیل رامیخواند گریه می نمود تابیهوش می افتاد: {الم یأن للذین آمنواأن تخشع قلوبهم لذکرالله }سوره حدید(۱۶)

ترجمه : آیاسنگینی میکند برای مؤمنان اینکه بخاطریادخد اقلب های شان نرم شود؟ ونیزنافع گفت: ابن عمردرحیات خود بیش ازهزار نفر را آزاد نمود، یکبارگدائی نزدش آمد. برای پسرخود گفت یک دینار برایش بده وقتی سائل برگشت پسر او گفت پدرجان خدا از تو قبول فرماید گفت پسرم آیامیدانی خدا از چه کسی قبول میکند؟ یقیناً ازپرهیزگاران می پذیرد.

روزی باخود میگفت: ازوقت وفات پیامبر(صلی الله علیه و سلم) یک خشت را بالای خشت دیگرنگذاشته و یک درخت غرس نکردم. میمون پسرمهران میگوید: به خانه ابن عمرداخل شدم وتمام آنچه درخانه اش ازقبیل فرش، لحاف، وظروف و غیره ؛ بود سنجیدم صد درهم نمیشد . این ازفقر او نبود بلکه ثروتمند بود و از بخلش نبود زیرا سخاوتمند بود اما این همه به این خاطربودکه وصیت پیامبر(صلی الله علیه و سلم) را اساس تصرفات خود قرارداد و روش عملی زندگی او وابسته به آن وصیت بود . وصیت پیامبراین بود{کن فی الدنیاکأنک غریب اوعابرسبیل} دردنیا مثل یک غریب ومسافرباش.

اخلاق نیکوی او

ازمجاهد روایت شده که گفت: با ابن عمر(رضی الله عنهما) همراهی کردم و می خواستم خدمتش کنم اما او مرا بیشترخدمت گذاری میکرد. سالم گفت: حضرت ابن عمرهیچ کس را لعنت نکرد مگریک خادم را که سپس آزادش نمود.

در روایت دیگری آمده که ابن عمرخواست یک خادمش را لعنت کند همین که گفت(اللهم الع..) کلام خود را تمام نکرد وگفت این کلمه است که دوست ندارم آن را بگویم. زید بن اسلم فرمود: شخصی عبدالله بن عمر را دشنام میداد و او خاموش بود وقتی به دروازه خانه خود رسید فرمود من و برادرم خود را حفظ نموده و مردم را دشنام نمی دهیم . کسی برایش گفت: مردم همیشه به خوبی زندگی میکنند تا خداوند ترا بین شان باقی نگهدارد. ابن عمربه خشم آمد وگفت: آیانمیدانی که چرا دروازه خانه ام رابسته میکنم؟

حضرت عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) میگفت: یقینا ًبا رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) بیعت نمودم وآنرا نقض نکرده وتا امروزتبدیل ننمودم و با هیچ فتنه پیشه ی بیعت نکردم و هیچ مؤمنی را از خواب بیدار ننمودم.

درگذشت او

حضرت عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و سلم) مدت شصت سال حیات داشت و درین مدت امر پیامبر و اصحابش ازدید او پنهان نبود. امام مالک(رحمه الله) فرمود: ابن عمرمدت شصت سال درجامعه اسلامی فتوی صادرمی نمود و نماینده های مردم از هرطرف به سویش میآمدند.

او(رضی الله عنهما) درحرم بود که نیزه یکی ازعساکرحجاج به او اصابت کرد، وحجاج به عیادتش آمده وگفت کی ترا زد؟ ابن عمرگفت تو مرا کشتی حجاج گفت چگونه ؟ ابن عمرگفت درحرم سلاح را حمل کردی و نیزه یکی از یارانت به من اصابت نمود.

بنظرم حضرت عبدالله بن عمررضی الله عنه به اثرهمان ضربه درسال (۷۴)هجری در مکه مکرمه درحالیکه (۸۴) ساله بود وفات نموده و درقبرستان مهاجرین دفن گردید.

خداوند جل جلاله ازوی خوشنود باد

.........................................
نوشته: عبدالقادر ابراهیم
ترجمه: عبدالخالق احسان
بازديد:1506| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت