« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

حَجَّة الوداع | مقالات 20 آبان 1389
نویسنده: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری حَجَّة الوداع
برگردان: دکتر محمدعلی لسانی فشارکی
انگیزه‌ی این سفر
کار دعوت و ابلاغ رسالت به پایان رسیده بود، و جامعه‌ای نوین بر پایه‌ی اثبات اُلوهیت خدای یکتای بی‌همتا و نفی اُلوهیت دیگر خدایان تأسیس شده بود، و مبانی نبوت حضرت ختمی مرتبت و رسالت خاتم‌النبیین استوار گردیده بود، و گویی هاتفی از درون قلب رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- ایشان را ندا درمی‌داد و یادآوری میکرد که دوران اقامت آنحضرت در عالَم دنیا نزدیک است به پایان برسد؛ چنانکه وقتی معاذ را – در سال دهم هجرت- می‌خواستند به یمن اعزام کنند، ضمن سخنانشان به وی گفتند:
(یا معاذ، إنک عسى أن لا تلقانی بعد عامی هذا، ولعلک أن تمر بمسجدی هذا وقبری).
«ای معاذ، تو چه بسا پس از امسال دیگر مرا ملاقات نکنی، و شاید وقتی از اینجا بگذری آرامگاه مرا در کنار مسجدم بیابی!؟»
و معاذ از سوزِ دل در غم فراق رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گریست.
خداوند چنین خواسته بود که ثمرات دعوتی را که آنحضرت بیست و اندی سال در راه بارور کردن نهال آن رنج‌های گوناگون را بر خویشتن هموار گردانیده بودند، به رسول‌گرامی خویش نشان بدهد. نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- در اطراف مکه با افراد و نمایندگان قبایل مختلف عرب نشست و برخاست داشته باشند، و آنان از آنحضرت احکام دین و معارف اسلام را فراگیرند، و از آنان گواهی بگیرد که نسبت به ادای امانت الهی کوتاهی نکرده، و رسالت خداوند را تبلیغ فرموده، و از مراتب خیرخواهی نسبت به امت خویش فروگذار نکرده است.
پیامبر بزرگ اسلام اعلام کردند که قصد ادای این حجّ پربرکت و پرآوازه را دارند. جمعیت انبوهی وارد مدینه شدند، و همگی آنان خواستار آن بودند که در این سفر حج به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- اقتدا کنند [1]. روز شنبه، پنج روز مانده به پایان ماه ذیقعده، نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- آماده‌ی سفر شدند[2].
گیسوانشان را شانه کردند و روغن زدند و پیراهن پوشیدند و عبا بر دوش گرفتند، و شتر قربانی خودشان را قلاده به گردن بستند، و بعدازظهر آن روز به راه افتادند. پیش از نماز عصر به ذوالحُلَیفه رسیدند، و نماز عصر را دو رکعت گزاردند، و در آنجا ماندند تا شب به صبح رسید. صبح روز بعد، به اصحابشان فرمودند:
(أتانی اللیلة آت من ربی فقال: صل فی هذا الوادی المبارک وقل: عمرة فی حجة)[3].
«دوش پیکی از جانب خدای من نزد من آمد و گفت: دراین وادی پربرکت نماز بگزار و نیت کن که یک عمره و یک حج را با هم برگزار کنی!»
حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- پیش از آنکه نمازظهر را بگزارند. برای احرام بستن غسل کردند. آنگاه، عایشه با دستان خویش با ذَریره و دیگر عطریاتی که مُشک نیز در آن بود، سر و بدن آنحضرت را خوشبوی گردانید، به اندازه‌ای که عطریات لابلای گیسوان آنحضرت و محاسن ایشان برق می‌زد، و بدون آنکه سر و صورتشان را بشویند، آن عطریات را به حال خود واگذاشتند و پیراهن بر تن پوشیدند، و رِدا بر دوش گرفتند، و آنگاه نماز ظهر را دو رکعت گزاردند، و سپس در همان مکانی که نماز گزارده بودند احرام حجّ و عُمره بستند، و حج و عمره را با هم نیت کردند و تلبیه را آغاز کردند. آنگاه از آن مکان خارج شدند و بر ناقة قَصواء سوار شدند، در حالیکه همچنان تلبیه سر می‌دادند، و هنگامی که به بیابان رسیدند، هنوز تلبیه می‌گفتند.
پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- مسیر خودشان را ادامه دادند تا به نزدیکی مکه رسیدند، در ذی‌طُوی شب را ماندند. آنگاه بامداد روز یکشنبه چهار روز گذشته از آغاز ذیحجه‌ی سال دهم هجرت نماز صبح را گزاردند و غسل کردند و وارد شهر مکه شدند. جمعاً هشت روز سفرشان به طول انجامیده بود که مدت زمان متوسطی برای طی این مسیر است. وقتی وارد مسجدالحرام شدند، خانه‌ی کعبه را طواف کردند.
آنگاه سعی صفا و مروه به جای آوردند، اما از احرام خارج نشدند، چون حجّ ایشان حجّ قران بود و قربانی خودشان را از آغاز عمره به همراه آورده بودند. آنحضرت پس از ادای مناسک در بالا دست مکه در منطقه‌ی حَجون فرود آمدند و در آنجا اقامت کردند، و جز برای طواف حج، دیگر به طواف خانه‌ی کعبه نیامدند.
رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به همراهانشان که قربانی به همراه نیاورده بودند دستور دادند که اِحرامشان را اِحرام عُمره درنظر بگیرند، و خانه‌ی کعبه را طواف کنند و سعی صفا و مروه را به جای آورند، آنگاه کاملاً از احرام خارج شوند. همراهان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دچار تردید شدند. آنحضرت فرمودند:
(لو استقبلت من أمری ما أستدبرت ما اهدیت ولولا أن معی الهدی لأحللت)
«اگر این ترتیبی را که پیش آمد از پیش می‌دانستم قربانی با خود نمی‌آوردم؛ و اگر نبود اینکه قربانی به همراه آورده‌ام، از اِحرام درمی‌آمدم!»
بنابراین، کسانی که قربانی با خود نیاورده بودند از اِحرام درآمدند و سخن آنحضرت را شنیدند و از ایشان اطاعت کردند.
روز هشتم ذیحجه- که روز تَرویه نام دارد- آهنگ منی کردند، و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح روز بعد را- جمعا پنج نماز- در بیابان منی گزاردند. آنگاه قدری درنگ کردند تا خورشید طلوع کرد. از آنجا تا سوی بیابان عرفات به راه افتادند. در عرفات، مشاهده کردند که قبّه‌ای برای ایشان در نَمِره برپا کرده‌اند. در آن قبّه منزل کردند، وقتی آفتاب از نیمروز گذشت، دستور دادند ناقة قَصواء را برای ایشان آماده کردند، و بر آن سوار شدند و به میانه‌ی بیابان عرفات آمدند، و در حالی که یکصد و بیست و چهار هزار یا یکصد و چهل و چهار هزار تن از مسلمانان در اطراف آن حضرت گرد آمده بودند، در میان مردم برای ایراد خطابه ایستادند، و این خطبه‌ی جامع را اِلقا کردند:
(أیها الناس، اسمعوا قولی، فإنی لا أدری، لعلی لا ألقاکم بعد عامی هذا بهذا الموقف أبداً) [4].
«هان، ای مردمان، سخن مرا بشنوید؛ که من نمی‌دانم، شاید دیگر سالهای آینده شما را در این موقف نبینم!؟»
(إن دماءکم وأموالکم حرام علیکم کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا).
«حریم خونهای شما و اموال شما محترم است، و باید حُرمت آنها را نگاه دارید، همانند حُرمت امروز، در این ماه، و در این شهر شما!»
(ألا کل شیء من أمر الجاهلیة تحت قدمی موضوع، ودماء الجاهلیة موضوعة، وإن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربیعة بن الحارث؛ وربا الجاهلیة موضوع، وأول ربا أضع من ربانا ربا عباس بن عبدالمطلب، فانه موضوع کله...).
«هشدار، که هر آنچه مربوط به جاهلیت است بی‌اعتبار است و زیر پاهای من جای دارد. خونهای ریخته شده در جاهلیت فرو نهاده است و غیرقابل قصاص و خونخواهی؛ و نخستین خونی که از ما ریخته شده و آن را قصاص نخواهیم کرد، خون ابن‌ربیعه پسر حارث است؛ همچنین، رِبای دوران جاهلیت از اعتبار ساقط است، و نخستین ربایی که آنرا از موارد ربای خودمان از درجه اعتبار ساقط می‌گردانم، ربای عباس بن عبدالمطلب است که تماماً بی‌اعتبار است...!»
(فاتقواالله فی النساء، فإنکم أخذتموهن بأمانة الله، واستحللتم فروجهن بکلمة الله، ولکم علیهن ألاَّ یوطئن فرشکم أحداً تکرهونه، فإن فعلن ذلک فاضربوهن ضرباً غیر مبرح، ولهن علیکم رزقهن وکسوتهن بالمعروف).
«حال که چنین است، خدای را درنظر بگیرید در ارتباط با زنان؛ که شما آنان را با امانت خدا برگرفته‌اید، و رابطه ویژه با انان را با حکم خدا برای خودتان حلال کرده‌اید! این حق شما بر گردن آنان است که هرگز کسی را که شما خوش ندارید، به خانه و زندگی شما راه ندهند؛ اگر چنین کاری کردند، می‌توانید آنان را بزنید، البته به نوعی که آنان را آسیب نرساند! حق آنان نیز بر گردن شما آنست، که در حدّ متعارف خوراک و پوشاک آنان را تأمین کنید».
(وقد ترکت فیکم ما لن تضلوا بعده إن اعتصمتم به؛ کتاب الله) [5].
«باری، من در میان شما یادگاری برجای نهاده‌ام که پس از آن گمراه نشوید، اگر به آن تمسّک پیدا کنید؛ کتاب خدا!»
(أیها الناس، إنه لا نبی بعدی، ولا أمة بعدکم. ألاَ فاعبدوا ربکم وصلوا خمسکم وصوموا شهرکم وأدوا زکاة أموالکم طیبة بها أنفسکم، وتحجون بیت ربکم، وأطیعوا ولاة أمرکم، تدخلوا جنة ربکم) [6].
«هان، ای مردمان! پس از من پیامبری دیگر نخواهد بود، و پس از شما امتی دیگر نخواهد بود. هشدار، که خدایتان را پرستش کنید، و پنج نمازتان را بگزارید، و یک ماه روزه‌تان را بگیرید، و زکات اموالتان را با میل و رغبت ادا کنید، و خانه خدایتان را حج بگزارید، و زمامدارانتان را فرمان ببرید؛ تا به بهشت خدایتان وارد شوید!»
(وأنتم تسألون عنی؛ فما أنتم قائلون؟)
«باری، از شما راجع به من خواهند پرسید؛ شما چه خواهید گفت؟»
مردم جواب دادند: شهادت می‌دهیم که شما تبلیغ دین و ادای رسالت و خیرخواهی نسبت به ما را به نحو احسن انجام داده‌اید!؟
آنگاه با انگشت سبّابه‌ی خویش در حالیکه به سمت آسمان اشاره می‌کردند، توجه مردم را به خویشتن جلب کردند و سه مرتبه گفتند: (اللهم اشهد) بار خدایا، شاهد باش![7]
در بیابان عرفات، آن کسی که سخنان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را با صدای بلند به مردم می‌رساند، ربیعه بن اُمیه بن خلف بود [8].
پس از فراغت نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از ایراد خطبه در بیابان عرفات در میان انبوه مسلمانان، این آیه‌ی شریفه بر آنحضرت نازل گردید:
﴿الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾[9].
«امروز دینتان را برایتان کامل گردانیدم، و نعتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را به عنوان دین برای شما انتخاب کردم!»
وقتی این آیه نازل شد، عمر گریست. نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به او گفتند: (ما یبکیکَ؟) چرا می‌گریی؟! گفت: سبب گریه‌ی من آنست که تاکنون همواره دینمان رو به ازدیاد بود، اما، اینک که کامل شد، هرگز هیچ چیز کامل نگردد مگر آنکه رو به نقصان گذارد! فرمودند: (صدقت) راست می‌گویی![10]
پس از اتمام خطبه، بلال اذان گفت و سپس اقامه گفت، و رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نماز ظهر را با آن جماعت انبوه گزاردند. بلافاصله، بلال اقامه‌ی نماز عصر را گفت و آنحضرت نماز عصر را گزاردند و بین دو نماز نافله نخواندند. آنگاه سواره بسوی موقف آمدند، و شکم ناقه‌ی قصوای را به صخره‌های دامنه‌ی جبل‌الرحمه چسبانیدند، و حیوانات قربانی را پیش روی خویش قرار دادند، و روی به قبله کردند، و همچنان سراپا ایستادند تا وقتیکه خورشید غروب کرد، و زردی آفتاب تا حدودی از میان رفت و قرص خورشید پنهان شد.
پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- اُسامه را پشت سرشان سوار کردند، و شتابان تاختند تا به مُزدلفه رسیدند. در آنجا نمازهای مغرب و عشا را با یک اذان و دو اقامه گزاردند و در فاصله‌ی دو نماز به ذکر و تسبیح نپرداختند. آنگاه استراحت کردند تا وقتیکه سپیده دم طالع شد، نماز صبح را، هنگامی که هوا بخوبی روشن شد، با یک اذان و یک اقامه گزاردند؛ آنگاه، بر ناقه‌ی قَصواء سوار شدند و به مشعرالحرام رفتند، و رو به قبله ایستادند، و دعا کردندو تسبیح و تکبیر و تهلیل سر دادند، و همچنان سرپا بودند تا اینکه روز کاملاً برآمد.
آنگاه، از مُزدلفه پیش از آنکه خورشید طالع شود بسوی منی شتافتند، و فضل بن‌عباس را پشت سرشان سوار کردند، و رفتند تا به بَطن مُحسِّر رسیدند. اندکی دیگر تاختند، آنگاه راه میانه‌ای را که به جمره‌ی کُبری منتهی می‌گردید در پیش گرفتند، تا به جمره‌ی کبری که در کنار آن در آن زمان درختی که بود، و آن را جمره‌ی عقبه و جمره‌ی اُولی نیز می‌نامیده‌اند، رسیدند. آنحضرت جمره‌ی عقبه را با هفت سنگریزه رمی کردند، و با پرتاب هر سنگریزه الله‌اکبر می‌گفتند. سنگریزه‌ها نه خیلی ریز و نه خیلی درشت بودند، و آنحضرت آن سنگریزه‌ها را از همان وادی جمع کرده بودند.
آنگاه به قربانگاه رفتند و با دست خودشان 63 شتر نَحر کردند، و مابقی قربانی‌ها را که 37 رأس بودند- جمعاً یکصد قربانی- به علی دادند و او آنها را ذبح کرد. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز علی را در قربانی خودشان شریک گردانیدند، سپس دستور فرمودند از گوشت هر یک از شتران قربانی یک قطعه جدا کنند، و در دیگی بیافکنند، و از گوشت آن قربانی‌ها خوردند، و آبگوشت آن را نیز تناول کردند.
آنگاه رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بر ناقه‌ی خویش سوار شدند و بسوی خانه‌ی کعبه سرازیر شدند، و نماز ظهر را در مکه گزاردند، و سپس به سراغ فرزندان مطلّب رفتند که بر سر چاه زمزم ایستاده بودند و حاجیان را آب می‌دادند، و به آنان گفتند:
(انزعوا بنی المطلب، فلولا أن یغلبکم الناس على سقایتکم لنـزعت معکم).
«به آب کشیدن از زمزمه ادامه بدهید ای فرزندان مطلّب، که اگر نبود خوف اینکه مردم عملا سِمَت سقایت را از دست شما بازبگیرند، من نیز همراه شما از زمزم آب می‌کشیدم!»
فرزندان مطلّب دلوی به دست آنحضرت دادند، و آنحضرت از آن زمزم نوشیدند[11].
در روز عید قربان، «یوم النَّحر» دهم ذیحجّه، نیز نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- هنگامی که آفتاب پهن شده بود، در حالیکه بر استری خاکستری رنگ سوار بودند، و علی صدای آنحضرت را با تکرار سخنانشان به مردم می‌رسانید، و مردم بعضی ایستاده و بعضی نشسته بودند[12]، به ایراد خطبه پرداختند، و در این خطبه برخی از سخنان خطبه‌ی روز پیش را تکرار کردند؛ چنانکه بخاری و مُسلم از ابوبکره روایت کرده‌اند که گفت: پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- در روز عید قربان برای ما خطبه خواندند، و گفتند:
(إن الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السموات والارض، السنة اثناعشر شهراً منها أربعة حرم؛ ثلاث: ذوالقعدة و ذوالحجة و المحرم، ورجب مضر الذی بین جمادی و شعبان).
«گردونه زمان همواره با همان وضعیتی که در روز آغاز آفرینش آسمانها و زمین داشته است گردنده است.
سال دوازده ماه دارد که چهار ماه آن ماههای حرام‌اند: ذیقعده، ذیحجه، محرم و رجب مُضَر که میان جمادی و شعبان قرار دارد».
بعد، فرمودند: (أی شهر هذا؟) اکنون کدام ماه است؟ گفتم: خدا و رسول او دانایند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌ای که گمان کردیم می‌خواهند این ماه را با نام دیگری بنامند. گفتند: (ألیس ذاالحجَّة؟) مگر ذیحجّه نیست؟ گفتیم: چرا! گفتند: (أی بلد هذا؟) اینجا کدام شهر است؟ گفتیم: خدا و رسول او دانایند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌ای که گمان کردیم می‌خواهند این شهر را با نام دیگری بنامند. گفتند: (ألیست البلدة مکة؟) مگر این شهر مکه نیست؟! گفتیم: چرا! گفتند: (فأی یوم هذا؟) امروز چه روزی است؟ گفتیم: خدا و رسول او دانایند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌ای که گمان کردیم می‌خواهند این روز را با نام دیگری بنامند. گفتند: (ألیس یوم النحر؟) مگر روز نَحر نیست؟! گفتیم: چرا؟ گفتند:
(فإن دماءکم وأموالکم وأعراضکم علیکم حرام کحرمة یومکم هذا فی بلدکم هذا فی شهرکم هذا).
«اینک، خونهای شما و اموال شما و آبروهای شما محترم است و حریم حرمتش را باید همچون حرمت امروز در این شهر و در این ماه رعایت کنید!»
(وستلقون ربکم فیسألکم من أعمالکم. ألا، فلا ترجعوا بعدی ضلالاً یضرب بعضکم رقاب بعض).
«باری، خدایتان را ملاقات خواهید کرد، و او راجع به اعمال شما از شما پرس و جو خواهد کرد؛ بنابراین، پس از من به قهقرا نروید و گمراه نشوید و گردن یکدیگر را نزنید!»
(ألا هل بلِّغتُ؟)
«به هوش باشید، آیا پیام خدا را به شما رسانیدم؟»
مردم گفتند: آری. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گفتند:
(اللهم اشهد! فلیبلغ الشاهد الغائب، فرب مبلغ أوعى من سامع)[13].
«بارخدایا، شاهد باش! این پیام مرا حاضرین به غایبین برسانند؛ چه بسا کسی که با واسطه پیام را دریافت می‌کند فراگیرنده‌تر از آن کسی باشد که بی‌واسطه می‌شنود!»
به روایت دیگر، ضمن این خطبه فرمودند:
(ألا لاتجنی جان إلا على نفسه؛ ألا لا یجنی والد على ولده ولا مولود على والده! ألا إن الشیطان قد یئس أن یعبد فی بلدکم هذا أبداً، ولکن ستکون له طاعة فیما تحتقرون من أعمالکم فسیرضی به) [14].
«هشدار که هرکس هر جنایتی بکند جز بر خویشتن نکرده است! هشدار که دیگر هیچ پدری بر فرزندش جنایت نمی‌کند، و دیگر هیچ فرزندی بر پدرش جنایت نمی‌کند! هشدار که شیطان برای همیشه ناامید شده است از اینکه در این شهر شما او را بپرستند؛ اما، همچنان در ضمن اعمالی که آنها را کوچک می‌شمرید از شیطان فرمانبرداری می‌کنید، و او به همین مقدار راضی می‌شود!»
پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- ایام تشریق را در مِنی ماندند، و به ادای مناسک و تعلیم احکام شریعت، و ذکر خدا، و برقراری سنت‌های قربانی مطابق آیین ابراهیم، و زدودن آثار و نشانه‌های شرک پرداختند.
حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- در بعضی از ایام تشریق نیز خطابه ایراد فرموده‌‌اند؛ چنانکه ابوداود به سند حسن از سرّاء بنت نَبَهان روایت کرده است که گفت: رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در یوم الرؤس (روز یازدهم) برای ما خطبه‌ای ایراد کردند، آنگاه فرمودند: (ألیس هذا أوسط أیام التشریق؟) مگر امروز روز میانی ایام تشریق نیست؟![15] خطبه‌ی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در این روز همانند خطبه‌ی ایشان در روز عید قربان بوده، و ایراد این خطبه پس از نزول سوره‌ی نصر بوده است.
در یوم‌النحر دوم، روز سیزدهم ذیحجّه- نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از مِنی کوچ کردندو در خیف بنی‌کنانه در وادی اَبطَح منزل کردند، و بقیه‌ی آن روز و آن شب را در آنجا اقامت کردند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا گزاردند. آنگاه اندکی خوابیدند، و سپس بر مرکب خویش سوار، و بسوی خانه‌ی خدا رهسپار شدند و طواف وداع را انجام دادند، و به مردم نیز دستور دادند طواف وداع به جای بیاورند.
پیامبر بزرگ اسلام، همینکه از ادای مناسک حج فراغت یافتند، به سرعت بسوی مدینه‌ی منوّره رکاب کشیدند، نه برای آنکه در آنجا قدری از رنج سفر بیاسایند، بلکه به سوی مدینه می‌شتافتند تا بار دیگر مبارزه و کار و کوشش را برای خدا و در راه خدا از سر بگیرند [16].
آخرین سریه‌ی اعزامی پیامبر
دولتمردان روم، به حکم استکبار و ابرقدرت بودنشان، برای کسانی که به خدا و رسول‌خدا ایمان بیاورند، حق حیات قائل نبودند، و تحت تأثیر انگیزه‌های استکباری، هر یک از اعراب وابسته به رومیان را که اسلام می‌آوردند، به قتل می‌رسانیدند؛ چنانکه فَروَه بن عمرو جُذامی را که کارگزار مَعان از جانب رومیان بود، کشتند.
برای پاسخگویی به این گستاخی و سرکشی مستکبرانه، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دست به کارِ آماده‌سازی لشکری بزرگ شدند، و در ماه صفر سال یازدهم هجرت، اُسامه‌بن زیدبن حارثه را به فرماندهی آن لشکر منصوب، و آن لشکر را مأمور فرمودند که مناطق بلقاء و داروم را در سرزمین فلسطین میدان تاخت و تاز خود قرار بدهند، و با این کار می‌خواستند رومیان را به هراس بیاندازند، و دل‌های اعراب ساکن مرزهای شام را بار دیگر به اسلام و مسلمین امیدوار گردانند، تا هیچکس چنان نپندارد که قدرت کلیسا برابری ناپذیر است، و اسلام آوردن تنها برای یاران اسلام مرگ به ارمغان می‌آورد!؟
راجع به فرمانده این لشکر، بخاطر کمی سن او، در میان مردم حرف و نقل‌های فراوان پدید آمد، و سعی داشتند پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را متقاعد کنند که اُسامه را به فرماندهی آن لشکر اعزام نکنند. اما رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
(إن تطعنوا فی إمارته، فقد کنتم تطعنون فی إمارة أبیه من قبل، وأیم الله إن کان لخلیقاً للإمارة، وإن کان من أحب الناس إلی وإن هذا من أحب الناس إلی بعده) [17].
«حال درباره فرماندهی او بر من طعن می‌زنید؛ پیش از این نیز درباره فرماندهی پدرش بر من طعن می‌زدید؛ امّا، بخدا سوگند است که وی از هر نظر شایسته فرماندهی است، هرچند آنوقت، او محبوب‌ترین افراد نزد من بود، و اینک این جوان محبوب‌ترین افراد نزد من است!»
مسلمانان، از هر سوی، داوطلبانه در اطراف اُسامه گرد آمدند، و از زمره‌ی لشکریان وی درآمدند، و این لشکر عملا از مدینه خارج گردید، و در جُرف، یک فرسخی مدینه منزل کرد. جز آنکه اخبار نگران‌کننده راجع به بیماری رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آنان را به درنگ واداشت تا بنگرند خداوند چه حکم می‌فرماید. حکم خداوند نیز چنان صادر گردید که نخستین لشکرکشی دوران خلافت ابوبکر صدیق با همین نیروهای رزمی آماده صورت بپذیرد [18].

ارجاعات و منابع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صحیح مسلم، به روایت از جابر، «باب حجة النبی» ج 1، ص 394.

[2]- برای تحقیق این مطلب، نکـ: فتح الباری، ج 8، ص 104.

[3]- صحیح البخاری، به روایت از عمر، ج 1، ص 207

[4]- سیره‌ی ابن‌هشام، ج 2، ص 603.

[5]- صحیح مسلم، «باب حجة النبی»، ج 1، ص 397.

[6]- معدن الاعمال، ح 1108-1109 به روایت از ابن جریر و ابن عساکر.

[7]- صحیح مسلم، ج 1، ص 397.

[8]- سیره‌ی ابن‌هشام، ج 2، ص 605.

[9]- سوره مائده، آیه 3.

[10]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 15؛ الدُّرّالمنثور، ج 2، ص 456؛ به روایت از ابی شیبة و ابن جریر.

[11]- صحیح مسلم، «باب حجة النبی»، ج 1، ص 397-400، به روایت ازجابر.

[12]- سنن ابی داود، «باب ای وقت یخطب یوم النحر»، ج 1، ص 270.

[13]- صحیح البخاری، «باب الخطبة ایام منی»، ج 1، ص 234 و جاهای دیگر.

[14]- این حدیث را ترمذی (ج 2، ص 38، 135) و ابن‌ماجه در کتاب الحج آورده‌‌اند. نکـ: مشکاةالمصابیح، ج 1، ص 234.

[15]- سنن ابن داود، «باب ای یوم یخطب بمنی»، ج 1، ص 269.

[16]- برای تفاصیل این حج پیامبر، نکـ: صحیح البخاری، کتاب المناسک، ج 1، نیز ج 2، ص 631؛ صحیح مسلم، «باب حجة النبی»؛ فتح الباری، ج 3، شرح کتاب المناسک، ج 8، ص 103-110؛ سیره‌ی ابن‌هشام، ج 2، ص 601-605؛ زادالمعاد، ج 1، ص 196، 218-240.

[17]- صحیح البخاری، «باب بعث النبی اُسامة» ، ج 2، ص 612.

[18]- همان؛ سیره‌ی ابن‌هشام، ج 2، ص 606، 650.
بازديد:1624| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت