« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

باد و پر کاه | مجله شیخان 7 آبان 1394
باد و پر کاه

سحر چشمکی زد زآسمان چراغی ....سوی لاله ی گل شبنمی افتادی

انگشت زد به برگ سبزوقتی بادی .... غلطید شبنمی آهسته افتاد بر خاکی

خندید باد وگفت به رسم غرور..... ز لطافت گل افتادی آسان، نه بزور

شبنم ز درد بر خاک می پیچید..... به زیرآفتاب جانش که به آخر رسید

ترحم به دل باد افتاد و شبنم بی جان ... زدیده بلند کرد و برد سوی آسمان

چه خوش گفت شبنم به پیش ابرسفید..... عاقبت غرور باد،ما رابه اینجا کشید

آهن گرچه به کوره ای آب شود......آب شده به کوره، باز به آبی آباد شود

به پیش کودکی زنجیرشد هر دو دستم.... بابا بگفت و یکسر به زندان باد رفتم

کودکی که با گریه گذاشت سربر دوشم.....که به نگاهش گفت چرا کردی فراموشم

به اسارت طفلی من که گفتم اسیرم...... به گمان باد که من به زندان او تسلیمم

غره مشوبه گمان قدرت که چو بادی ... پرکاهی شوم ، بر تونشینم همچو سواری

...............................
شاعر: یوسف نورایی
بازديد:1310| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت