« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

عثمان بن مظعون رضی الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 18 آبان 1394
عثمان بن مظعون رضی الله عنه

عثمان بن مظعون از چهره هاى درخشان مسلمانان نخستين است وتا پايان عمر در راه اسلام ثابت قدم بود. او در مدينه چشم از جهان پوشيد و نخستين كسى است كه در «بقيع » مدفون شد، و همين موجب گرديد كه بقيه اموات مسلمانان در آنجا دفن شوند، و بقيع به صورت قبرستان مسلمانان مدينه درآيد.

عثمان بن مظعون در پناه وليد بن مغيره مرد سرشناس قريش درآمد. چند روز بعد ديد كه ساير مسلمانان تحت تعقيب و شكنجه سران قريش قرار دارند، ولى او كه در پناه وليد است آزادانه آمد و رفت مى كند و كسى هم با او كارى ندارد.

عثمان بن مظعون آن را ننگى بزرگ براى خود دانست، و به خود گفت: هم دينان من بايد گرفتار انواع آزار و شكنجه باشند، و من در جوار مردى مشرك قرار گيرم؟

به دنبال آن آمد به نزد وليد و ضمن تشكر از پناه دادن به او گفت: من پناهندگى خود را پس گرفتم. وليد بن مغيره گفت: چرا؟ شايد كسى از بستگان من به تو آزار رسانده است؟عثمان بن مظعون گفت: نه، ولى مى خواهم در پناه «الله » باشم، نمى خواهم در پناه غيراز او قرار گيرم. سپس به وليد گفت: برويم به مسجدالحرام و همان طور كه من به طور آشكار به جوار تو درآمدم، تو هم اعلان كه حق جوار خود را پس گرفته اى.

هر دو وارد مسجد الحرام شدند و در آنجا وليد بن مغيره خطاب به سران قريش گفت: بدانيد كه اين عثمان بن مظعون حق جوار خود را به من برگردانده و پناهندگى خويش را پس گرفته است.

عثمان بن مظعون هم گفت: وليد راست مى گويد. من او را در پناه دادن به خود با وفا و بزرگوار ديدم، ولى نمى خواهم جز در پناه «الله» پناهگيرم. بنابر اين حق جوار خود را به او مسترد داشتم.

در اين هنگام لبيد بن ربيعه از شعراى نامى جاهليت درميان جمعى از قريش نشسته بود و براى آنها شعر مى خواند. عثمان بن مظعون هم آمد در جمع آنها نشست. لبيد مصرعى از قصيده مشهور خود را بدين گونه خواند: «الا كل شى ما خلا الله باطل ». يعنى: آگاه باشيد كه هر چيزى غير از خدا بى پايه است.

عثمان بن مظعون كه ديد سخنى موافق اعتقاد اسلامى است گفت: راست گفتى. لبيد مصرع بعد را خواند: «و كل نعيم لا محالة زائل ». يعنى: و تمام نعمتها هم زوال پذير است. عثمان بن مظعون با همان لحن محكم گفت: اين را دروغ گفتى، زيرا نعمتهاى بهشت زوال پذير نيست.

لبيد بن ربيعه برآشفت و گفت: اى جماعت قريش! به خدا تا حال سابقه نداشته كسى از مجلسيان شما مدم آزار باشد. از كى اين وضع در ميان شما پديد آمده است؟

يكى از حضار گفت: اين مرد ابله با ابلهان ديگر دين ما را رها كرده اند، از گفته او ناراحت مباش. عثمان بن مظعون هم جواب او را به سختى داد تا جائى كه با هم درگير شدند. مرد مزبور مشت محكمى به چشم عثمان بن مظعون زد و آن را كبود ساخت.

در اين وقت وليد بن مغيره كه در جائى نزديك نشسته بود و اين منظره را مى ديد رو به عثمان بن مظعون كرد و گفت: برادر زاده( تعبير عاطفى اعراب بوده است.) اگر در پناه من بودى چشمت چنين روزى را نمى ديد. عثمان بن مظعون گفت: به خدا چشم ديگرم كه سالم مانده در راه خدا نياز به چنين صدمه اى هم دراد. من در جوار بزرگترين و نيرومندتر از تو هستيم.

وليد بن مغيره گفت: اگر بخواهى مى توانى به حق جوار خود برگردى، ولى عثمان بن مظعون گفت: نه،نمى خواهم، و بر نمى گردم!

.....................
سيره ابن هشام
بازديد:1383| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت