« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

زبير بن عوام رضی الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 16 دي 1389
زبير بن عوام رضی الله عنه

((هر پيامبري در بهشت ياري دارد وتو اي زبير يار مني )).پيامبر صلي الله عليه وسلم

پيامبر خدا كجاست؟ زبير بن عوام در مكه بدون اينكه از كسي هراسي داشته باشد در حركت بود، تمام آنچه در خاطر او بود ملاقات با پيامبر صلي الله عليه وسلم درخانه ارقم ابن ابي ارقم بود، جايي كه مسلمانان به اميد روزي كه بتوانند آشكارا در خيابانهاي مكه، اسلام خود را اظهار نمايند، پنهان شده بودند، زبير به خانه ارقم بن ابي ارقم، جايي كه پيامبر صلي الله عليه وسلم مخفيانه در آنجا به اسلام دعوت ميداد رسيد، اما بر خلاف هر روز، آن حضرت در آن هنگام آنجا نبود، دروغ پردازان شايع كرده بودند كه پيامبر توسط مشركين به قتل رسيده است وبعضي مي گفتند: آنها پيامبر را ربوده اند و درجايي دور وناشناخته بازداشت كرده اند.

در اين هنگام زبير شمشير از نيام بيرون كشيد وديوانه وار در كوچه وخيابانهاي مكه دور مي زد وفرياد مي كشيد: اگر كسي از قريش بر پيامبر صلي الله عليه وسلم تعدي كرده باشد، شمشير من سر بسياري از قريش را از تن جدا خواهد كرد.

وهمچنان يار پيامبر به دنبال دوستش مي گشت تا اينكه سراغ آن حضرت را در يكي از غارهاي اطراف مكه گرفت که پيامبر مشغول نماز بود، زبير منتظر ماند تا پيامبر صلي الله عليه وسلم نمازش را تمام كرد آنگاه پيامبر صلي الله عليه وسلم به او گفت: زبير چه خبر داري؟ زبير رضي الله عنه گفت: من آمده ام تا با شمشير كسي را كه تو را اسير كرده است به دو نيم كنم.

پيامبر صلي الله عليه وسلم لبخندي زد وبا نگاهي محبت آميز ومهربانامه براي زبير دعاي خيركرد وگفت: هر پيامبري ياراني دارد وتو اي زبير يار من هستي.
اما اين يار و دوست پيامبر صلي الله عليه وسلم چگونه كسي است؟

زبير چه كسي هست؟

زبير عوام مردي بلند قامت بود كه چون سوار بر مركب مي شد پاهايش به زمين مي خورد. داراي ريشي كم پشت وگونه هاي ضعيف بود. زبير از طرف مادرش داراي نسبي عالي بود. پدرش ((عوام)) سردار ومرد شريف قومش بود. عوام پسر خويلد برادر ام المؤمنين خديجه رضي الله عنها بود. و خديجه عمه زبير بود. مادر زبير صفيه دختر عبدالمطلب جد پيامبر صلي الله عليه وسلم بود ودائي هايش ابوطالب و برادران او بودند، حمزه عموي پيامبر وشير اسلام كه لرزه به اندام مشركين افكند وابوجهل را كه به پيامبر اهانت نموده بود سرجايش نشاند نيز از دايي هاي زبير است. زبير در كودكي پدرش را از دست داد ومادرش صفيه دختر عبدالمطلب عهده دار تربيت فرزندش گرديد، او فرزندش را با برادرش حمزه، به شكار وجنگ مي فرستاد گاهي مادرش او را با چوب مي زد وزبير ضربه هاي چوب را بر بدنش تحمل مي نمود وبه اندازه توان با دستهايش از خود دفاع مي كرد. مردم مادرش را سرزنش مي كردند. اما او به گمان خود مي خواست به فرزندش جوانمردي و صلابت را بياموزد.

زبير چون جوان شد چنان قهرمان وسواركار ماهري گشت كه زبانزد همه قرار گرفت.

اسلام آوردن زبير

زبير در هشت سالگي به اسلام مشرف شد. زبير رضي الله عنه نزد عمه اش خديجه در خانه پيامبر صلي الله عليه وسلم مي رفت با پسر دائي اش علي بن ابي طالب رضي الله عنه كه كودكي در سن وسال او بود ملاقات مي كرد. در يكي از روزها علي را ديد كه نماز مي خواند او از نماز علي تعجب كرد وبا او به سخن پرداخت وچيزهايي در مورد اسلام از زبان علي شنيد، ابوبكر رضي الله عنه نيز با او در مورد اسلام ودعوت محمد صلي الله عليه وسلم سخن مي گفت، زبير به قصد ديدار پيامبر صلي الله عليه وسلم حركت كرد، پيامبر صلي الله عليه وسلم به گرمي از او استقبال نمود وخوش آمد گفت واو را در كنار خود نشاند.
زبير در سنين نوجواني صادقانه و قاطعانه به اسلام روي آورد، او در ابتدا اسلام خود را مخفي نگه مي داشت اما با مشكلات فراوان مواجه شد. عمويش نوفل از اسلام آوردن زبير خبر شد با او در مورد ترك اين دين سخن گفت. اما زبير ترك دين را نپذيرفت بنابراين عمويش به گونه هاي مختلفي به شكنجه او پرداخت، گاهي او را در حصيري مي پيچاند واطراف او را آتش مي افروخت. طوري كه نزديك بود زبير در اثر دود آتش خفه شود. در آن حال عمويش او را صدا مي زد كه به دين محمد كفر بورزد تا از عذاب رهايي يابد. اما زبير به اصرار تكرار مي كرد: ((بعد از اين امكان ندارد كه به كفر برگردم وتحمل هر شكنجه اي در راه خدا آسان است)). وقتي عمويش اصرار او را ديد او را به حالش رها كرد.

و اينگونه زبير مسلمان نيرومندي گرديد كه در پذيرفتن اسلام از سابقين اولين به شمار مي رود.

زبير دركنار همسرش اسماء

زبير رضي الله عنه با اسماء دختر ابوبكر رضي الله عنه معروف به ذات النطاقين ازدواج كرد، اسماء داستان ازدواج خود را چنين تعريف مي كند: ((زبير با من ازدواج كرد وجز اسبش چيز ديگري نداشت من اسب او را خدمت مي كردم و به آن علف مي دادم وبرايش هسته خرما كوبيده و آرد خمير تهيه مي كردم هسته ها را از زميني كه پيامبر صلي الله عليه وسلم به زبير داده بود ودر فاصله دوري قرار داشت روي سر مي گذاشتم وبه خانه مي آوردم)).

زبير از اسماء صاحب فرزندي به نام عبد الله شد، عبد الله اولين فرزند مهاجري بود كه در دوران هجرت به دنيا آمد، اسماء فرزندش را پيش پيامبر صلي الله عليه وسلم برد، پيامبر صلي الله عليه وسلم دست مطهر خود را بر صورت عبد الله كشيد ودعا كرد كه خداوند او را چون پدرش زبير نيك وصالح بگرداند.

زبير مجاهد راه خدا

زبير يكي از قهرمانان اسلام بود، در آن زمان افتخاري بالاتر از شركت در جنگهاي بدر واحد نبود. زبير در اين جنگها شركت جسته بود، در جنگ بدر مسلمين پيروز شدند اما بعضي از افراد شهيد شده بودند مشركين به خاطر كشته هاي خود خبيب را دستگير وبه دار آويختند، وشهيد كردند. پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: چه كسي حاضر است جسد خبيب را از دار پائين و نزد مادرش بياورد؟ خداوند بهترين پاداش را به او خواهد داد.

زبير گفت: من حاضرم به كمك مقداد بن عمرو اين را انجام دهم، در آنجا چندين نفر از مشركين نگهبان جسد خبيب بودند اما زبير از غفلت نگهبانان استفاده نمود وجسد او را روي دوشش گذاشت و برگشت. هنگامي كه نگهبانان متوجه شدند براي دستگيري زبير تلاش كردند، زبير اعلام كرد: من زبير هستم، من و رفيقم دو شير قوي هستيم، براي مرگ حتمي آماده باشيد يا اينكه ازما دور شويد. نگهبانان از راهي كه آمده بودند برگشتند وزبير ودوستش جسد خبيب بن عدي را پيش پيامبر صلي الله عليه وسلم آوردند در اين هنگام جبرئيل فرود آمد تا به پيامبر گفت: ((فرشتگان به اين دو نفر از اصحاب تو افتخار مي كنند)).

در جنگ احد، قريش تلاش ميكرد تا مسلمين را به عقب بر گردانند وكساني را كه در ميدان جنگ باقي مانده اند كشته واز بين ببرند، اما زبير وابوبكر رضي الله عنه وهفتاد نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وسلم براي عقب راندن مشركين به جلو رفتند، قريش از تصميم آنها خبر شدند و به عقب برگشتند وفكر بازگشت به ميدان جنگ را از سرخود بيرون كردند. واين آيه نازل شد:

?الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ? (آل عمران: 172).

((آنان كه به دعوت الله ورسولش لبيك گفتند، بعد از اينكه مواجه ضرر شده بودند، براي نيكوكاران و پرهيزگاران از آنان مزد وپاداش بزرگ هست)).

در غزه خندق نيز، زبير يكي از مدافعان ومبارزان شهر مدينه بود. مادرش صفيه نيز در كمين يهوديي كه قصد سوء به مسلمين را داشت نشسته بود تا اينكه بالاخره موفق شد آن يهودي را از بين ببرد، مادر و پسر اين چنين در راه خدا جان فشاني نمودند.

زبير با يكي از انصار در مورد اينكه كداميك قبل از ديگري باغش را آبياري كند اختلاف پيدا كرد وبراي حل اختلاف به پيامبر صلي الله عليه وسلم مراجعه نمودند، پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: زبير! ابتدا باغ خود را آبياري كن و سپس آب را براي همسايه ات رها كن. مرد انصاري خشمگين شد وبه پيامبر صلي الله عليه وسلم گفت: تو به خاطر اينكه زبير پسر عمه ات است چنين مي گويي، رنگ از چهره پيامبر صلي الله عليه وسلم تغيير يافت وگفت: زبير! باغ خود را آبياري كن وسپس آب را نگاه دار تا به ديوار هاي باغ برسد.

زبير مي گويد: سوگند به خدا من فكر ميكنم اين آيه در همين مورد نازل شده است:

?فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً? (النساء: 65).

((هرگز چنين نيست، سوگند به پروردگار تو آنان مؤمن نمي شوند مادام كه تو را در مسايل اختلافي خود داور قرار ندهند ودر برابر قضاوت تو احساس ناراحتي كنند وهمه تن تسليم تو نشوند)).

شهادت حضرت زبير رضي الله عنه

زبير بن عوام در رجب سال سي وششم هجري به شهادت رسيد و فرزندش عبد الله را چنين وصيت نمود:

فرزندم تو را وصيت مي كنم كه قرضهايم را بپردازي، اگر از پرداختن ديون مان ناتوان ماندي از مولايم كمك بگير.

عبد الله گفت: پدرم مولايمان كيست؟ زبير رضي الله عنه گفت: الله عزوجل. بعد از مرگ پدر، عبدالله مي گفت: به خدا سوگند به هيچ مشكلي در مورد اداي قرضهاي پدرم مواجه نشدم مگر اينكه مي گفتم: اي مولاي زبير قرض زبير را بپرداز. وخداوند اسباب اداي قرض را فراهم نمود.

رحمت خداوند بر زبير بن عوام باد.
بازديد:1832| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت