« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

حقیقت تصوف | مقالات 24 دي 1389
تصوف گرایشی است که تقریباً در میان همه ادیان وجود دارد و بیشتر به جنبه معنوی و توجه بیشتر بدان، می‌پردازد و این نگرش در بعضی ادیان بیشتر از ادیان دیگری است.حقیقت تصوف
در هند... فقیرانی از نژاد هندی هستند که به جنبه معنوی خود بسیار اهتمام می‌ورزند. و برای تصفیه روح و پیشرفت آن (به گمان خود) به ریاضت و شکنجه دادن جسم می‌پردازند. و در مسیحیت و به ویژه در نظام رهبانی آن نیز تصوف وجود دارد.
در ایران اندیشه مانی، و در یونان اندیشه رواقیان از مکتب تصوف تراوش یافته است و در کشورهای دیگر نیز گرایشهای روحی و معنوی افراطی به حساب جسمی یا مادی حکمفرماست.
هنگامی که اسلام آمد، توازن و تعادلی میان زندگی روحانی، جسمانی و عقلانی به وجود آورد. انسان در اندیشه اسلام، روح و عقل است و بر مسلمان واجب است که حق هر کدام از این سه جنبه را ادا نماید.

هنگامی که پیامبر خدا (ص) دید که بعضی از اصحاب در یکی از این جوانب افراط و غلو می‌ورزند به آنان هشدار داد. همانطور که راجع به عبدالله بن عمر و بن عباس که، روزها را پیوسته روزه می‌گرفت و افطار نمی‌کرد و شب را به زنده‌داری به سر می‌برد و نمی‌خوابید و زن و وظایف همسرداری را ترک می‌کرد، خطاب به ایشان فرمود:
«یا عَبْدَالله اِنَّ لِعَینِکَ عَلَیکَ حَقًّا وَ اِنَّ لاَهْلِکَ عَلَیکَ حَقًّا وَ اِنَّ لِزَوْجِکَ عَلَیکَ حَقًّا وَ اِنَّ لِبَدَنِکَ عَلَیکَ حَقًّا فَاَعْطِ کُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ»
«ای عبدالله، چشمانت بر تو حقی دارند، خانواده‌ات بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حقی دارد، بدنت بر تو حقی دارد و حق هر ذیحقی را ادا کن.»

و هنگامی که گروهی از اصحاب نزد همسران پیامبر خدا (ص) آمدند و از آنان درباره عبادت آن حضرت پرسش نمودند چون برایشان گفته شد طوری وانمود کردند که عبادات پیامبر را شمرده، گفتند: «ما با پیامبر (ص) چه مناسبتی داریم؟ ایشان، گذشته و آینده‌اش بخشیده شده است. یکی از ایشان گفت: من در تمام عمرم روزه می‌گیرم و افطار نمی‌کنم. دیگری گفت: من در تمام عمر شبها را زنده می‌دارم. سومی گفت: من از زنها دور گزیده و هرگز ازدواج نمی‌کنم. این خبر به رسول خدا (ص) رسید. آنان را جمع کرد و خطاب به آنان فرمود:
«اَمَا وَاللهِ اِنِّی لاَخْشَاکُمْ للهِ وَ اَتْقَاکُمْ لَهُ لَکِنِّی اَصُومُ وَ اَفْطِرُ وَ اُصَلِّی وَ اَرْقُدُ وَ اَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیسَ مِنِّی»
«قسم به خدا من از همه شما از خدا بیشتر ترسان و از همه شما پرهیزگارترم و من هم روزه می‌گیرم و هم نمی‌گیرم و پاسی از شبها عبادت می‌کنم و می‌خوابم و با زنان ازدواج می‌کنم و هر کسی از سنت و روش من رو بگرداند از من نیست.»

به این ترتیب، تعادل و میانه‌وری میان مادیات و معنویات یا دین و دنیا در عرصه زندگی از طرف اسلام مورد سفارش قرار گرفت. مسلک تصوف زمانی بر صحنه زندگی پدید آمد که جوانب مادی و عقلی بر اندیشه مسلمانان غالب گشته بود و جنبه معنوی و روحانی مردم رو به افول می‌گرایید رو آوردن به جنبه مادی نتیجه رفاه و آسایشی بود که بعضی طبقات جامعه را پس از توسعه فتوحات اسلامی و دستیابی به دارایی فراوان و شکوفایی زندگی اقتصادی، در خود فرو برد که در راستای آن در جنبه مادی و جنبه عقلی، افراط و غلو پدید آمد و این گروه ایمان را عبارت از فلسفه، علم کلام و جدل دانستند که عطش معنوی انسان را سیراب نمی‌کرد تا جایی که به پندار خود، فقه مربوط به ظاهر دین، اعمال جوارح و شکل ظاهری عبادات بود. نه اینکه غیر از این امور به باطن دین، اعمال قلبی و یا روح عبادات، نیز پیوندی داشته باشد.

از اینجا بود که صوفیان در صحنه زندگی خود را به ظهور رساندند تا خلأ و شکافی را که متکلمات و فقها از پرکردن آن ناتوان مانده بودند، پرنمایند. از اینجا بود که نزد بسیاری از امت عطش معنوی و روحی ایجاد گردید و هیچ چیزی نمی‌توانست آنرا سیراب کند جز تصوفی که به تزکیه باطن قبل از ظاهر و به بیماریهای نفسانی قبل از جمسانی، توجه داشته باشد و قبل از هر چیز به اعمال قلبی و تربیت روحی و اخلاقی بپردازند و تمام اندیشه، اهتمام و فعالیت خود را در آن مبذول دارند. تا جایی که بعضی گفته‌اند:

«التَّصَوُّفُ هُوَ الْخَلْقُ فَمَنْ زادَ عَلَیکَ فی الخُلْقِ فقد زَادَ عَلَیکَ فی التَّصَوُّفِ»
«تصوف همان اخلاق است، هر کسی اخلاقش بر تو فزونی داشته باشد، تصوفش بر تو بیشتر است.»
صوفیان در اوایل ملتزم به کتاب و سنت بودند و از حد و مرز شریعت نمی‌گذشتند و بدعتها و انحرافات را در فکر و رفتار خود می‌زدودند.
بنا به دعوت بسیاری از صوفیان متّبع و پیرو شریعت، گروه زیادی از مردم، به اسلام روی آورند، و توسط آنان، گروههای غیرقابل شمارشی از گناهکاران، توبه کرده و به درگاه خداوند بازگشتند که جز اشخاص معاند و یا متعصب، منکر آن نخواهد شد.

با این همه از طرف دیگر بسیاری از صوفیان به افراط و تجاوز از حد پرداختند و از راه راست به انحراف کشانیده شدند و اندیشه‌های غیر اسلامی از آنان سر زد و می‌گفتند: سعادت در حقیقت و شریعت است. هر کسی از دیدگاه شریعتِ تنها به خلق می‌نگریست او را منفور می‌داشتند و هر کسی با دید حقیقتِ تنها با خلق می‌نگریست، او را معذور می‌داشتند. و چنان می‌پنداشتند که الهام، ذوق و وجدان درونی یک صوفی، به عنوان یکی از مصادر حکم تلقی می‌گردد. یعنی از نظر آنان، انسان برای دستیابی به حکم چیزی باید به ذوق، وجدان و قلب خود، مراجعه کند، تا جایی که بعضی از صوفیان محدثانی را که می‌گفتند: «حدثنا فلان، قال فلان» فلانی روایت می‌کرد، فلانی می‌گفت» طعن و ملامت می‌کردند و می‌گفتند باید بگوید: «حَدَّثَنِی قَلْبِی عَنْ رَبِّی» قلبم از پروردگارم خبر داد که ... و خطاب به محدثان می‌گفتند: شما علمتان را از مرده دریافت می‌دارید، ولی ما علممان را از زنده‌ای که هیچ‌گاه نمی‌میرد دریافت می‌داریم. یعنی آنان به پندار خود با آسمان ارتباط مستقیم داشتند.

این یک نمونه از افراط و غلو صوفیان بود. نمونه‌ی دیگری از غلو آنان در ناحیه تربیتی این بود که شخصیت مرید را کاملاً تضعیف می‌نمودند و به او می‌گفتند: مرید در بین دستان مرشد خود همچون مرده در جلوی دستان مرده‌شور (غسال) می‌باشد، و هر کسی به شیخ و مرشد خود بگوید: چرا؟ رستگار نمی‌شود و هر کسی اعتراض کند، مطرود می‌گردد.

اینگونه نگرشها، افکار و شخصیات بسیاری از فرزندان اسلام را به نابودی کشاند و روح جبرگرایی منفی، در افکار صوفیان پویایی یافت. این افراد معتقد بودند که آنچه را بندگان خدا انجام داده و می‌دهند، خواست خداست و بر این اعتقاد بودند که کار خدا را به خدا و کار بندگان را به بندگان واگذار. و این بدان معناست که موضعگیری یک صوفی در مقابل انحرافات، فساد، ظلم و استبداد، یک موضعگیری سلبی و منفی است و کاری به آنها ندارد و این هم یکی دیگر از افراط و انحرافاتی است که در اندیشه صوفیان تبلور یافته است.

در مقابل بسیاری از اهل سنت و سلف، علوم تصوف را با کتاب خدا و سنت تحکیم و تطبیق می‌نمودند همانطور که پژوهشگران آنان ما را از آن بهره‌مندساخته‌اند و اینک مردی مانند ابن قیم را می‌یابیم که علوم تصوف را با میزان کتاب و سنت مقایسه و تطبیق می‌نماید و کتاب با ارزشی را تحت عنوان «مدراج السالکین الی منازل السائرین» درباره تصوف نوشت. که شرح یک رساله کوچک تصوف، به نام (منازل السائرین الی مقامات ایاک نعبد و ایاک نستعین‌) تألیف شیخ الاسلام اسماعیل هروی حنبلی است. این کتاب در سه جلد و منطبق با کتاب و سنت تألیف شده و می‌توانیم با اطمینان بسیار آن را بخوانیم و از آن بهره‌مند شویم.

حقیقت این است که کلام هر کسی قابل قبول و رد است و تنها حکم قطعی و غیرقابل رد، همان نصوص معصوم قرآن و سنت رسول خدا می‌باشد. بنابراین ما می‌توانیم جوانب روشن و درخشان فراوانی از تصوف را دریافت نماییم. مانند جوانب، اطاعت از خداوند، محبت مردم نسبت به همدیگر، آشنایی با عیوب نفسانی و شناخت راههای نفوذ شیطان و علاج آن و توجه به آنچه دلها را نرم و به یاد قیامت می‌اندازد.

همچنین ما می‌توانیم با بسیاری از آن موارد از طریق بعضی از عالمان صوفی همانند امام غزالی، آشنا گردیم، ولی همراه با پرهیز از شطحات، انحرافات و غلو آنان و تطبیق آن با قرآن و سنت. و جز عالمان و آگاهان توان چنین کاری را ندارند. سفارش من به مردمان عادی این است که در رابطه با شناخت مسائل دینی خود به عالمان، مسلمان، سلفی میانه‌رو که در گفتار خود با قرآن و سنت صحیح پیامبر اکرم (ص) بازگشت دارند، مراجعه نمایند. والله الموفق

تصوف از دیدگاه موافقان و مخالفان:
سؤال گروهی بودیم با مشربها و فرهنگهای مختلف دور هم نشسته بودیم و درباره بعضی مسائل دینی به بحث و بررسی می‌پرداختیم کار بدانجا رسید که بر سر یک موضوع شدیداً اختلاف داشتیم و آن موضوع تصوف، کتابهای آن، شیوه‌های آن، مردان آن و برنامه‌های فکری و پرورشی آن بود. بعضی از ما تصوف را به طور کلی رد می‌کرد و آن را ضد اسلام صحیح می‌دانست و بعضی از ما به طور کلی آن را قبول می‌داشت و از لحاظ معرفت و سلوک رفتاری، آن را تنها راه رسیدن به اسلام می‌دانست.

البته به خاطر نگرشهای فرهنگی خود که باعث تحدید اندیشه ما می‌شد نتوانستیم به یک نظر قطعی برسیم. این است که از جنابعالی درخواست می‌نماییم با بیان واضح و قطعی پیرامون مکتب تصوف، ایجاد آن، موضعگیری آن، مشخصات و عیوب آن ما را آگاه سازید تا بدون تعصب به صورت مستدل به یک نگرشی صحیح و واقعی دست یابیم. وفقکم الله و نفع بعلومکم المسلمین

جواب: در فتوای قبلی راجع به این موضوع مطالبی بیان شد و اشکالی ندارد که بار دیگر به خاطر اهمیت آن و التباس حقیقت میان افراط‌گرایان، موافق و مخالف، بدان برگردم که البته خود به بیانات فراوانی نیاز دارد و اشکالی ندارد شعاع شناخت واقعی را بر آن افکنده تا بعضی جوانب موضوع را عیان و چراغی برفراز سالک راه شریعت گردد.

مسلمانان عصر اصحاب و شاگردان آنان، اسلام کامل را از لحاظ شمول، توازن، امور ایجابی و عمق آن یاد می‌گرفتند و به مردم یاد می‌دادند و هیچ یک از جوانب آن را به حساب جنبه دیگر آن به فراموشی نمی‌سپردند. یعنی به خاطر باطن، از ظاهر و یا به خاطر ظاهر از باطن غافل نمی‌شدند، بلکه به عقل، روح و جسم بدون استثنا، توجه کامل می‌نمودند و هم به وظایف فرد و هم به وظایف جامعه پایبند بودند و مصالح دنیا و آخرت را مراعات می‌نمودند و همانگونه که فقها می‌گویند: مصالح بندگان را در دنیا و قیامت مد نظر داشتند، ولی هنگامی که زندگی پیچیده گردیده، و عوامل داخلی و خارجی تطورات و تغییراتی را در آن ایجاد کرد، در جامعه اسلامی تغییراتی در نگرشها و اندیشه‌های صوفیان ایجاد گردید: بعضی تمام توجه خود را صرف جوانب عقلی می‌نمودند. مانند متکلمین. و بعضی بیشترین همّ خود را فقط صرف اعمال ظاهری و جوارح می‌نمودند مانند کسانی که به مسائل فقهی می‌پرداختند (فقهاء). و در کنار این دو دسته کسانی بودند که متاع دنیای فانی، آنان را به خو د مشغول ساخته بود و در زندگی مادی و آسایش طلبی غرق شده بودند. مانند حاکمان، ثروتمندان و پیروانان آنان. در این هنگام مدرسه تصوف در صحنه زندگی ظاهر گردید تا در حیات مسلمانان باز به یک جنبه مهم یعنی جنبه روحی و روانی افراد بپردازد و تا خلأی را که پرکردن آن از حیطه عمل و تلاش فقها و متکلمین خارج بود، پر نماید و مردمان را از گرداب زندگی دنیا و غرق در مادیات برهاند.

عالمان سلف و صوفیان سلفی کاملاً به دین خدا، -همانگونه که بیان شد- با تمام مراتب و جوانب آن، از اسلام، ایمان و احسان که در حدیث مشهور جبرئیل وارد شده، متمسک و پایبند بودند. با گذشت زمان، فقها کار خود را در شناخت اسلام و احکام ظاهری آن، و متکلمین کار خود را در رابطه با ایمان و قضایای متعلق بدان، تخصیص دادند و در این هنگام صوفیان پا به صحنه جامعه گذاشتند و گفتند: مرتبه احسان بر این باور است که:
«اَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَاَنَّکّ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یرَْاکَ»
«چنان خدا را پرستش کن که انگار او را می‌بینی و اگر تو او را نبینی او تورا خواهد دید»

حوزه و قلمرو کار ماست.
قبلاً دستورات تصوف در راستای تحقق عملی یک هدفی بوده که شخص بتواند به وسیله زهد، پارسایی، جهاد با نفس، رعایت آداب شرعی و تقوای خداوند، نفس خود را از خشم خداوند و عذاب آخرت، نجات دهد. سپس در میان عالمان و مربیان کسانی همچون حسن بصری یافت شدند که تصوف را بیشتر در راستای ترس و بیم از خداوند، قرار دادند. و باز دائره تصوف در ترس و خشیت فراتر رفت و به عنصر عشق و محبت در پروردگار تبدیل گردید، همانگونه که چنین حالتی را در اشعار رابعه عدوی (متوفی به سال 185هـ) و ابو سلیمان دارانی (متوفی به سال 215هـ) و ذوالنون مصری (متوفی به سال 245هـ) و بایزید بسطامی و دیگران می‌یابیم. آنان به صراحت اعلام می‌دارند که به خاطر محبت خدا و طلب تقرب به او، از خدا اطاعت می‌کنند و واجبات او را به جا می‌آورند نه به خاطر خوف از عذاب جهنم و یادآوری نعمت بهشت.

مشهور است که رابعه در اشعار خود گفته است:
کُلُّهُم یعْبُدونَ مِنْ خَوْفِ نَْارٍ وَ یرَوْنَ النَّجَْاةَ حَظّاً جَزیلاً
اَوْ بِاَنْ یدْخُلوا الجَنَانَ فَیحْظوُ بِنَعیم وَ یشْرَبُوا سَلْسَبیلا
لَیسَ لی فی الجَنَانِ و النَّارِ حَظٍّ اَنَا لا اَبْتَغِی بِحُبِّی بَدِیلا
همه به خاطر ترس از دوزخ، خدا را می‌پرستند و نجات از آن را بهره مهم خود می‌پندارند.
و یا عبادت آنان، به خاطر ورود به باغهای بهشتی است تا نعمتهای آن بهره‌مند گردند و از آب گوارای آن بنوشند
من عبادتم را به خاطر ترس از عذاب و امید بهشت انجام نمی‌دهم؛ زیرا من برای محبت و عشقم، در جستجوی عوض و دستاوردی نیستم.

از آن پس تصوف، از روش و شیوه تربیت اخلاقی و روحی، به فلسفه‌ای که شامل مفاهیم غریبی از اسلام، و انحراف از تعالیم اصیل آن بود تغییر یافت که بارزترین آن فلسفه، قول به «حلول و وحدةُ الوجود» بود. آری از اینجا به بعد، تصوف به انحراف کشیده شد. انحراف شدید آن از طرف حلاج بود که غرور و مفتونی، او را بدانجا کشانید و می‌گفت: اَنَا اللهُ[1] من خدایم، و به مذهب کسانی در آمدند که قائل به حلول خالق در مخلوق می‌باشند مانند نصاری که درباره مسیح چنین می‌گفتند. اینگونه انحرافات از جانب حلاج سبب خشم فقها و جمهور مسلمانان گردید و در نتیجه در سال 309 هـ. کشته شد، ولی نباید فراموش کرد که بسیاری از صوفیان از نظریه حلاج تبرّی می‌جستند و آن را نمی‌پذیرفتند.

سپس انحرافات و غلو در فلسفه «وحدت وجود» در تألیفات محی‌الدین بن عربی (متوفی به سال 638هـ) و دیگران نمایان گردید و به صورت یک مکتب درآمد و می‌گفتند: جز خدا موجودی دیگری نداریم، و وجود دو تا نیست. لذا در هستی نمی‌توان گفت که خالق و مخلوق و رب و مربوب، وجود دارد.

از این فلسفه نتیجه می‌گیریم که مسئولیت (که ستون و پایه اخلاق است) در نگرش آنان باقی نخواهد ماند و نیکوکاران و بدکاران موحدین و بت‌پرستان از دید آنان یکسان می‌باشند و همه را مظهر تجلی حق‌تعالی می‌دانستند. ابن عربی در این باره چنین می‌گفت:
قد صار قلبی قابلاً کل صورة
فمرعى لغزلان ودیر لرهبان
وبیت الأوثان وکعبة طائف
وألواح توراة ومصحف قرآن

:قلب من پذیرای هر صورتی است، گهی معبد راهبان و گهی چراگاه غزالان است. گهی خانه بتان و گهی کعبه موحدان است گهی الواح تورات و گهی صحیفه‌های قرآن است.

که چنین فلسفه‌ای در واقع یک مکتب ویرانگر و نابودکننده اسلام است.

توضیحی بر موضعگیری صوفیانه:
شکی نیست که مردم در قبال گرایش صوفیانه اختلاف دارند. به این صورت که یا از موافقان متعصبند که همه چیز صوفیان را نیکو می‌پندارند و رفتار آنان را الگوی خود قرار می‌دهند و پیوسته اگر چه هم به خطا روند، از آنان دفاع می‌کنند که البته چنین کسانی هیچگاه تصور نمی‌کنند که آنان پا در مسیر خطا و اشتباه بگذارند و یا از مخالفان متعصبند که همه چیز صوفیان را مورد مذمت و نکوهش قرار می‌دهند و چنین می‌پندارند که تصوف یک مذهب بیگانه و خارج از اسلام است و برنامه‌های آن برگرفته از دیانت مسیحی، بودایی، برهمایی و دیگران است.

ولی انصاف چنین اقتضا دارد که بگوییم: تصوف ریشه در اسلام اصیل دارد و در این باره جای هیچ انکاری نیست تصوف از عناصر اساسی اسلام برخوردار است و این نظر بر کسی پوشیده نیست. ما در قرآن، سنت، سیره پیامبر گرامی (ص) و سیره‌ی اصحاب پارسای پیامبر (ص) عمر، علی، ابودرداء، سلمان، ابوذر و دیگران، ریشه تصوف واقعی را می‌یابیم. هر کسی قرآن و حدیث را بخواند هشدارهای مکرری را می‌یابد که انسان را از فتنه‌ی زندگی و متاع دنیا برحذر می‌دارند و او را راهنمایی می‌کنند که تمام همت و مقصود خود را به سوی خدا و روز آخرت مصروف دارد و دلها را تشویق می‌کنند که بهشت و رضوان خدا و نگاه به سیمای خداوندی را مد نظر داشته باشند و آنان را از آتش جهنم و عذاب مادی و معنوی آن، برحذر می‌دارند.

همانگونه که در قرآن کریم بیان محبت و دوستی خداوند نسبت به بندگان و بندگان نسبت به خدا را می‌یابیم که می‌فرماید:

«یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ»
«خداوند آنان را دوست می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند»

«وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً ِللهِ»
«کسانی که ایمان آورده‌اند محبتشان نسبت به خدا بیشتر است»

«قُلْ اِنْ کُنتم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکُمُ اللهُ»
«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید خداوند شما را دوست خواهد داشت»

«وَ اللهُ یحِبُّ الصَّابِرینَ»
«خداوند شکیبایان را دوست می‌دارد»

«اِنَّ اللهَ یحِبَّ الَّذینَ یقاتِلُونَ فی سَبیله صَفًّا»
«خداوند کسانی را که صف بسته به جهاد و نبرد می‌پردازند، دوست می‌دارد.»

همچنین در قرآن و احادیث نصوص فراوانی درباره زهد، توکل، توبه، شکر، صبر، یقین، تقوی، مراقبت و بسیاری از مقامات دیگر دینی که هیچ گروهی جز صوفیان به تفسیر شایان و تبیین واقعی آنها نپرداخته‌اند، وجود دارد.

بنابراین عالمان صوفی نسبت به آشنایی با عیوب نفس، بیماریهای دل و راههای نفوذ شیطان، داناترین افراد امت و توجه اهتمام آنان نسبت به احوال سلوک و تربیت سالکین، بسی بیشتر از دیگران است. چه گناهکارانی در سایه تبلیغ و تربیت آنان، موفق به توبه و بازگشت شدند، و چه کافرانی به وسیله آنان مسلمان شدند و همانگونه که ابن قیم می‌گوید: تصوف در همان حالت اولیه خود که پرورش تزکیه اخلاقی بود، باز نایستاد، بلکه از اخلاق اسلامی به نظریه‌ای از معرفت که برای دستیابی به کشف و فیض الهی از طریق تصفیه و تزکیه نفس تلاش می‌کرد، انتقال یافت و از آنجا به انحرافات فلسفی کشانده شد.

قطعاً نباید منکر بود که خارج شدن تصوف از مرز میانه‌روی و اعتدال اسلامی به سوی سختگیری‌های رهبانیه و غلو بودایی و ...، به دلیل تأثیرات عوامل بیگانه در آن مکتب بود.

بعضی از نمودهای انحرافات صوفیان در مکتب تصوف:

1- در سنجش شناسایی حسن و قبح و تشخیص صواب از خطا و حق از باطل، اعمال و رفتار ذوق، یا تجربه شخصی و یا الهام را معتبر می‌دانند. تا جایی که بعضی در این باره به افراط رفته و در مقابل علمای حدیث که می‌گفتند:

حدثنا فلان عن فلان... عن رسول الله، می‌گفتند: حدثنی قلبی عن ربی: قلبم از پروردگارم خبر داد.

2- آنان قائل به جدایی میان شریعت و حقیقت می‌باشند و می‌گویند: هر کس از دیدگاه شریعت به مردم بنگرد، آنان را مبغوض و مطرود می‌دارد و هر که از دیدگاه حقیقت به مردم بنگرد آنان را معذور می‌دارد. با این بیان که می‌گفتند:

مَنْ نَظَرَ اِلَى الْخَلْقِ بِعَینِ الشَّریعَةِ، مَقَتَهُمْ وَ مَنْ نَظَرَ اِلَیهِمْ بِعَینِ الْحَقِیقَةِ عَذَرَهُمْ

«و این امر باعث شد که با هیچ کافری نستیزند و به هیچ منکری اعتراض ننمایند.»

3- نسبت به امور و زندگی دنیایی به چشم حقارت می‌نگرند بر خلاف برنامه قرآن که می‌فرماید:

«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْـآخِرَةِ حَسَنَةً»

«پروردگارا در این دنیا به ما نیکی و در آخرت نیز نیکی عطا کن»

و بر خلاف سنت، که رسول خدا (ص) می‌فرماید:

«اَللَّهُمَّ اَصْلِحْ لِی دِینِی الَّذِی هُوَ عِصْمَةُ اَمْرِی وَ اَصْلِحْ لِی دُنْیای الَّتی فیها مَعَاشِی»
«خدا دین مرا که حافظ کار من است و دنیای مرا که زندگی من در آن است به صلاح آر»

و بر خلاف روش اصحاب است که می‌گویند:
«اِعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَاَنَّکَ تَعیشُ اَبَدًا وَاعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَاَنَّکَ تَمُوتُ غَدًا»

«برای دنیا چنان کار کن که همیشه در آن می‌مانی و برای قیامت چنان کار کن که فردا می‌میری»

4- غلبه گرایش جبریت و منفی‌گرایی بر اندیشه بسیاری از آنان تا جایی که در تفکر مسلمانان عامی تأثیر به سزایی گذاشته‌اند و آنان را به این باور واداشته که انسان در کارهای خود مجبور است و اختیاری ندارد. بنابراین در مبارزه با فساد و نبرد با باطل هیچ فایده‌ای نخواهد داشت؛ زیرا خداوند بندگان خود را آنطور که خواسته، گماشته است و این گفتار در میان آنان شایع گشته که:

«دَعِ الْمُلْکَ لِلْمالِکِ وَاتْرُکِ الخَلْقَ لِلْخالِقِ»
«ملک را به مالک خود و خلق را به خالق خودش واگذار»

امثال این گونه شعارها موجب غلبه شکست روحی و عقب‌نشینی در زندگی عامه مسلمانان گردید.

5- در پرورش رفتاری و فکر صوفیان، شخصیت مرید، ملغی و در شخصیت شیخ فانی می‌گردد. علاوه بر اینکه نسبت به شیخ و مرادش هیچ اعتراضی ندارد، نمی‌تواند با ایشان هم به بحث و جدال بپردازد و علاوه بر اینکه در مقابل شیخ «نه» نمی‌گوید، «چرا» هم به زبان نمی‌آوردو این نوع کلمات را پیوسته تکرار می‌کنند :
«اَلْمُریدُ بَینَ یدَی الشَّیخِ کَالْمَیتِ بَینَ یدَی الْغَاسِلِ»
«مرید در بین دستان مرشد همچون مرده در بین دستان مرده‌شور است»

«وَ مَنْ قَالَ لِشَیخِهِ لِمَ؟ لا یفلَحُ»

«هر مریدی به شیخش بگوید: چرا؟ رستگار نخواهد شد.[2]»

هنگامی که در زمانهای متأخیر چنین اندیشه‌هایی در میان مردم منتشر و رایج گردید، بسیاری از مردم تصوف را به عنوان اینکه لب اسلام است، پذیرفتند و با طلوع فجر نهضت جدید اسلامی بسیاری از روشنفکران و تحصیلکرده‌ها پنداشتند که اسلام همین اندیشه‌های مشبوه و منفی است که صوفیان عرضه می‌دارند و به خاطر جهل و نادانی آنان نسبت به حقیقت و ارزشهای اصیل اسلامی، از خود اسلام رویگردان شدند و چه بسا با آن به ستیز پرداختند.

البته نباید از یک واقعیت تاریخی غافل بمانیم و آن اینکه صوفیان میانه‌رو و معتدل دوره اوائل از اینگونه انحرافات، شطحیات[3] و بدعتها جداً دوری می‌جستند و مقید به نصوص شریعت می‌بودند و از قواعد اصیل اسلامی پیروی می‌کردند.

ابن قیم از مشایخ صوفیان شریعت‌گرا، اقوالی را در این‌باره بیان می‌نماید که از آن جمله قول سرور طائفه صوفیان، شیخ جنید بن محمد (متوفی به سال 297هـ) است که می‌گوید:

«اَلطُّرُقُ کُلُّهَا مَسْدُودَةٌ عَلَى الْخَلْقِ اِلاَّ عَلَى مَنْ اقْتَفَى آثَارَ الرَّسُولِ»

«تمام طریقها و راهها بر انسان مسدود است جز راه کسی که از پیامبر اسلام تبعیت نماید.»

و باز می‌گوید:

«مَنْ لَمْ یحْفَظِ القُرْآنَ وَ لَمْ یکْتُبِ الحِدیثَ لا یقْتَدَى بِهِ فِی هَذَا الاَمْرِ لاَنَّ عِلْمَنَا مُقَیدٌ بالْکِتابِ وَ السُّنَّةِ»

«هر کسی حافظ قرآن و کاتب حدیث نبوی نباشد، در این امر از او پیروی نخواهد شد؛ زیرا دانش و اندیشه ما مقید و وابسته به قرآن و حدیث است.»

ابوحفص می‌گوید: «هر کسی در هر وقت و زمانی قرآن و سنت را میزان افعال و احوال خود قرار ندهد و خواطر و تجربیات شخصی و وجدانی خود را متهم نکند، از جمله رجال شریعت به شمار نخواهد آمد».

ابوسلیمان دارانی می‌گوید: چنان در اعمال صوفیان بدگمان شده بودم که نقطه سیاهی از جانب قوم بر قلب من نشسته بود و هیچ چیزی را از آنان نمی‌پذیرفتم مگر با عرضه دو شاهد عادل یعنی قرآن و حدیث.

باید می‌گوید:
«لَوْ نَظَرْتُمْ اِلَى رَجُلٍ اُعْطِی مِنَ الْکَرَاماتِ اِلَى أنْ یرتَفِعَ فِی الْهَوَاءِ فَلا تَغْتَرُّوا بِهِ حَتَّى تَنْظُرُوا کَیفَ تَجِدوُنَهُ عِنْدَ الاَمْرِ وَ النَّهْی وَ حِفْظِ الْحُدُودِ وَ اَدَاءِ الشَّریعَةِ»

«اگر مردی را دیدید که از کرامتهای زیادی برخوردار است تا جایی که در فضا بالا می‌رود و پرواز می‌کند، به چنین اعمال او مغرور و شیفته نشوید تا اینکه او را در مقابل دستورات و نواهی خداوند متعال و محافظت از حدود و ادای شریعت، بسنجید.»

شاید بتوان گفت که بهترین و شایسته‌ترین گفتار راجع به صوفیان، جواب ابن تیمیه باشد هنگامی که درباره آنان از ایشان سؤال شد و او جواب داد که علما درباره آنان اختلاف دارند: گروهی صوفیان و مکتب تصوف را مورد مذمت و ملامت قرار داده‌اند و می‌گویند آنان مبتدع و خارج از سنت می‌باشند و از بعضی ائمه سخنان مشهوری در این باره دارند و گروهی از فقها و اهل کلام از بیانات آنان پیروی نمودند.

گروه دیگری درباره آنان راه افراط و غلو را در برگرفتند و مدعی شدند که صوفیان بعد از انبیا بهترین و کاملترین مخلوقات می‌باشند. نگرش و قضاوت هر دو گروه مذموم و ناصواب است. قول راجح و نظریه صواب عالمان در این مکتب، این است که می‌گوییم آنان در راستای طاعت و عبادت خدا کوشش می‌کنند هماهنگونه که دیگران به خاطر طاعت خداوند می‌کوشند که در میان آنان بر حسب سعی و کوشش خود بعضی از شمار سابقین بالخیرات و مقربین به شمار می‌آیند و بعضی در شمار مقتصدانی قرار می‌گیرند که از گروه اصحاب المیمین هستند و در هر دو گروه، کسانی هستند که در سعی و کوشش خود به اشتباه و خطا می‌روند و کسانی هم وجود دارند که مرتکب گناه می‌شوند حال یا از آن توبه می‌کنند و یا از آن توبه نمی‌کنند و در میان منتسبین به صوفیان کسانی یافت می‌شوند که ظالم به نفس خود و عاصی و نافرمان در برابر خداوند می‌باشند و بعضی از گروه بدعتگذاران و زنادقه خود را به طریق صوفیان انتساب داده‌اند، ولی از نظر محققان و پژوهشگران اهل تصوف آنان هیچ گونه نسبتی به تصوف ندارند. مانند حلاج، که بسیاری از مشایخ طریقت مانند سیدالطائفه، شیخ جنید و دیگران، منکر و مخالف او می‌باشند و ایشان را از جمله اهل طریق خارج ساخته‌اند. والله اعلم.

نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی
مترجم: دکتر احمد نعمتی
بازديد:2150| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت