« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

سلمان فارسی (رضی الله عنه) | صحابه و صحابیات رسول 4 اسفند 1389
سلمان فارسی (رضی الله عنه)

سلمان در خانوده ای زرتشتی در روستای جی از توابع اصفهان دیده به جهان گشود؛ پدرش یکی از ثروتمندان آن زمان و در عقاید زرتشتی سر سخت و متعصب بود .سلمان زمان کودکی اش را در ناز و نعمت و آسایش سپری کرد و چون به سن جوانی رسید به دستور پدر خدمتگذار آتش و متولی آتشکده گردید و شب و روز مواظب بود تا آتش آتشکده خاموش نشود. روزها برای او این گونه می گذشت تا این که اتفاقی مسیر زندگی او را تغییر داد.

پدر سلمان در اطراف روستا باغی داشت که هر روز به آن سر می زد اتفاقا روزی سلمان را برای سرکشی به جای خود فرستاد سلمان که تا آن زمان از روستا بیرون نرفته بود در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور کرد عبادت و نیایش آن ها توجه او را به خود جلب کرد، وارد کلیسا شد و با شور و اشتیاق فراوان عبادت آن ها را مشاهده کرد و از شنیدن زمزمه ی دعای عبادت کاران مسیحی لذت برد و چنان سرگرم شد که فراموش کرد به باغ برود، هوا در حال تاریک شدن بود و او مجبور شد به خانه برگردد، وقتی به خانه برگشت همه ی ماجرا را برای پدرش تعریف کرد و پدرش وقتی فهمید او تحت تاثیر دین مسیحیان قرار گرفته و ممکن است دین زرتشتی را رها کند او را زندانی کرد.

سلمان از زندان فرار کرد و به شام رفت. وقتی به شام رسید به دنبال داناترین و متدین ترین مرد مسیحی بود. مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در کلیسا راهنمایی کردند او به کلیسا رفت و به آن رهبر مذهبی گفت: من دوست دارم به دین شما بگروم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم. او درخواست سلمان را قبول کرد و سلمان یکی از خدمتکاران و شاگردان وی شد.

سلمان به تدریج فهمید که آن کشیش مردم را به صدقه دادن تشویق می کرد اما صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع می کرد، پس انداز می نمود و به مستمندان نمی داد.

اتفاقا بعد از مدتی کشیش ریا کار از دنیا رفت و سلمان مردم را از حقیقت امر آگاه کرد مردم هم جسد آن کشیش را به جای آن که دفن کنند آویزان کرده و سنگ باران نمودند و به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادت کار بود. سلمان او را بسیار دوست داشت در زمانی که مرگ این دانشمند فرا رسید سلمان از او خواست که او را به دانشمند شایسته ای همانند خودش راهنمایی کند او هم سلمان را به عابدی در شهر موصل راهنمایی کرد.

این بار سلمان راهی شهر موصل شد و شاگرد آن عابد دانشمند گردید ولی چندی نگذشت که او نیز وفات یافت اما قبل از مر گ، کشیش دانایی را در شهر نصیبین به او معرفی کرد. سلمان به شهر نصیبین ترکیه رفت و در آن جا، آن عالم مسیحی را ملاقات کرد و در خدمت او ماند بعد از مدتی این عالم هم وفات یافت و قبل از این که بمیرد دانشمند دیگری را در شهر عموریه ی سوریه به سلمان معرفی کرد.

سلمان به سوریه رفت و در خدمت این راهب ماند تا بالاخره مرگ این دانشمند نیز فرا رسید و قبل از این که بمیرد سلمان را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخرالزمان با خبر کرد و گفت: آن پیامبر از شهر خود (مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته (مدینه) هجرت خواهد کرد و آن پیامبر سه نشانه دارد:

1- صدقه قبول نمی کند. 2- هدیه را قبول می کند. 3- میان دو شانه ی او مهر نبوت وجود دارد.

رسیدن سلمان (رضی الله عنه) خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)

بعد از وفات آن دانشمند سلمان همراه یک کاروان تجارتی به سمت عربستان حرکت کرد. آن ها در میانه ی راه در منطقه ای به نام «وادی القری» او را به عنوان برده به یک تاجر یهودی فرو ختند. پس از مدتی یکی از یهودیان بنی قریظه سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد .

در آن زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) در مکه مکرمه مبعوث شده بود؛ اما سلمان از این پیشامد ها بی خبر بود؛ چون شبانه روز مشغول کارهای سنگین و سخت بود و فرصت صحبت کردن با کسی را نداشت تا این که پیامبر به سمت مدینه هجرت کرده و در قبا توقف کردند. در همان روز خبر بعثت پیامبر به گوش سلمان رسید و سلمان مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت، وقتی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رسید گفت من مقداری خرما را به عنوان صدقه برای شما آورده ام تا تناول بفرمایید اما پیامبر آن خرما را نخورد و به یاران خود داد.

سلمان از نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پیش صاحبش باز گشت تا این که چند روز بعد با خبر شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه آمده اند باز هم با مقداری خرما مخفیانه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رفت و این بار گفت که این خرماها را به عنوان هدیه قبول بفرمایید. حضرت اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.

به این طریق دو نشانه از نشانه هایی که راهب عموریه در مورد پیامبر آخرالزمان داده بود برای سلمان ثابت شد و او منتظر بود تا نشانه ی سوم را هم مشاهده کند.

روزی در تشییع جنازه ای، سلمان پشت سر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) حرکت می کرد پیامبر که متوجه منظور سلمان شد ردایش را کنار زد تا سلمان بتواند مهر نبوت را ببیند سلمان با دیدن مهر نبوت به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت.

سلمان بعد از مسلمان شدن تا آخر سال سوم هجری هم چنان در قید بردگی بود به همین خاطر نتوانست در جنگ «بدر» و «احد» شرکت کند و بعد از جنگ احد با کمک پیامبر از بردگی آزاد شد و در جنگ احزاب نقش مهمی را ایفا نمود.

نقش سلمان در جنگ احزاب

در سال پنجم هجری کفار مکه و سایر قبایل به تحریک یهودیان، مدینه را محاصره کرده بودند پیامبر یارانش را جمع نمود تا با آن ها در مورد دفع این شر بزرگ مشورت نماید هر کدام از یاران پیامبر نظر خود را بیان نمودند که در آخر نظر سلمان مورد پسند همه قرار گرفت سلمان در این باره گفت: «در سرزمین عجم هرگاه لشکر انبوهی قصد شهری نماید و اهالی آن شهر توانایی مقاومت نداشته باشند، در اطراف شهر خود خندقی می کنند تا دشمن نتواند به آسانی حمله کند.»

پیامبر فورا برای تهیه ی ابزار و آلات و کندن خندق اقدام کردند و یاران او هم با جدیت تمام مشغول حفر خندق شدند.

برخی از فضایل و برتری های سلمان

سلمان یکی از یاران با وفای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) بود که به خاطر ایمان و اخلاص و تلاش بی دریغ به فضایل بی شمار نایل گردیده است و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) و یاران گرامی ایشان به منزلت و فضایل او گواهی داده اند.

انس بن مالک (رضی الله عنه) از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) روایت کرده است که: «چهار تن برای ایمان آوردن، از دیگران سبقت گرفته اند: از میان اعراب خودم، از میان رومیان صهیب بن سنان، از میان فارس ها سلمان و بالاخره از میان حبشی ها بلال.»

در روایتی دیگر نیز آمده است که آن حضرت فرمودند: «جبرئیل مرا آگاه ساخته که خداوند متعال، چهار تن را از میان یارانم بسیار دوست می دارد.» یارانی که آن جا بودند، عرض کردند: آن چهار تن چه کسانی هستند یا رسول الله؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «علی، سلمان، ابوذر و مقداد»

علم و دانش سلمان

از سفرهای طولانی سلمان (رضی الله عنه) و استادهای مختلفی که داشته است معلوم می شود که او از علوم پیشینیان اطلاعات و معلومات وسیعی فرا گرفته و بعد از مسلمان شدنش هم یکی از نزدیکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از خدمتگزاران مخلص او بوده، که باز هم از آن دریای علم و معرفت کسب فیض نموده است.

حضرت علی (رضی الله عنه) در مورد ایشان فرموده اند: «او در میان ما، مانند لقمان حکیم است و از اهل بیت ما به شمار می رود .وی علوم اول و آخر را کسب نموده و دریایی است که هیچ گاه آب آن کم نخواهد شد و کسی هم به ته آن نخواهد رسید.»

نمونه ای از زهد سلمان

از مالک بن انس روایت شده که: سلمان در ابتدا خانه ای نداشت و هر جا سایه ای می یافت استراحت می کرد تا این که یکی از دوستانش به او گفت: آیا نمی خواهی خانه ای برایت بسازم که از گرما و سرما در امان باشی؟ سلمان گفت: چگونه خانه ای؟ دوستش گفت: خانه ای که طول و عرض آن به اندازه ی خودت باشد. سلمان موافقت کرد و به این ترتیب خانه ای برایش ساختند که هرگاه در آن می ایستاد، سرش به سقف آن می رسید و هر گاه می خوابید، نمی توانست به راحتی پای خود را دراز کند.

نمونه ای از تواضع سلمان

وقتی سلمان امیر مدائن بود مردی از اهل شام در بازار او را دید و به گمان این که حمال است از او خواست تا بارش را بردارد. سلمان بار او را بر دوش نهاد و همراه او رفت، مردم که سلمان را با کوله بار دیدند خواستند تا آن را از دوش او بردارند اما سلمان اجازه نداد. آن مرد غریب از احترام زیاد مردم نسبت به سلمان تعجب کرد و پرسید که این مرد کیست؟ مردم گفتند این سلمان یار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیر این شهر است. آن مرد شرمنده شد و به سلمان گفت: من شما را نشناختم اجازه بدهید کوله بار را از روی دوشتان بردارم. اما سلمان قبول نکرد و گفت من به خاطر خدا به تو کمک می کنم و تا وقتی که کوله بارت را به مقصد نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.

شجاعت سلمان

سلمان در زمان خلافت حضرت عمر يار و ياور او و از فرماندهان سپاه او بود و پس از فتح ايران به سمت استاندار فارس منصوب شد. در یکی از جنگ های دوره ی حضرت عمر (رضی الله عنه) مقداری پارچه پارچه غنیمت گرفته شد. حضرت عمر (رضی الله عنه) آن را میان یاران تقسیم کرد. به هر کدام یک تکه پارچه رسید.

وقتی حضرت عمر بالای منبر رفت تا موعظه کند، سلمان مشاهده کرد که حضرت عمر دو تکه از آن پارچه را پوشیده است بنابراین به او اعتراض کرد که چرا برای خود دو تکه برداشته است. حضرت عمر پسرش عبدالله را صدا زد و گفت: که آیا این پارچه اضافه ی سهم شما نیست؟ عبدالله گفت:بله این سهم من است.

این ماجرا نشانگر شجاعت سلمان است که خلیفه ی مسلمین را وادار به توضیح می کند تا همگان بدانند رهبر در مقابل مردم مسئول بوده و در صورت لزوم باید برای رفع شبهات، برای مردم توضیح دهد. و از طرف دیگر نشانگر صحه ی صدر و فروتنی حضرت عمر (رضی الله عنه) است که بدون در نظر گرفتن مقام خود با کمال خونسردی از خود دفاع کرده و رفع شبهه می نماید.

فرزندان حضرت سلمان (رضی الله عنه)

ابن جوزی از ابوبکر بن ابوداوود نقل می کند که: سلمان (رضی الله عنه) دارای سه دختر بوده که یکی از آن ها در اصفهان و بقیه در مصر زیسته اند.
کسب و کار سلمان

سلمان همه ی حقوقی را که از بیت المال می گرفت به فقرا صدقه می داد و خود برای گذران امور زندگی حصیر و زنبیل و.... می بافت و آن ها را می فروخت.
وفات حضرت سلمان (رضی الله عنه)

تاریخ وفات سلمان (رضی الله عنه) را سال 32 یا 34 هجری، یعنی در دوران خلافت حضرت عثمان ذکر کرده اند. اکنون آرامگاه مطهر وی در قسمت شرقی ایوان مدائن عراق واقع است.

سلمان (رضی الله عنه) در آخرین روز زندگیش، چون فهمید وقت رحلتش نزدیک است به همسرش گفت: در و پنجره های اتاق را باز نگه دار و مقداری مسک را با آب مخلوط کن و آن را در اطراف بستر من بپاش؛ زیرا امروز کسانی به زیارت من می آیند که از نوع جن و انس نیستند. همسرش می گوید: وقتی آب مسک را در اطراف بستر او می پاشیدم، دیدم که روح از بدنش خارج شد در حالی که مانند خوابیده ای بر بستر خود دراز کشیده بود.
بازديد:1943| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت