« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

خنساء رضي الله عنها | صحابه و صحابیات رسول 20 آذر 1391
چهار پسرش را در جنگ قادسيه از دست مي دهد
انسان بدون ايمان، همانند پَرکاهي در معرض وزش باد است که در هيچ حالي استقرار ندارد و در جائي آرام نمي گيرد هرجا باد بوزد، آن را با خود مي برد. و انسان بدون ايمان، هيچ ارزش و ريشه اي ندارد. او انساني مضطرب و ملول و آشفته است که حقيقت خود و راز وجودش را نمي شناسد.
نمي داند که چه کسي لباس زندگي را به تن او کرده و چرا آن را به تن او کرده، و چرا پس از مدتي آن را از تن او در مي آورد؟
انسان بدون ايمان، قلبش چيزي را درک نمي کند، گوشش نمي شنود و چشمش نمي بيند. و جامعه بدون ايمان، جامعه جنگل است هرچند ظواهر تمدن آن را درخشان کرده باشد؛ چون زندگي در چنان جامعه اي، از آنِ کسي است که قدرت بيشتري دارد نه از آن کسي که تقوا و فضل بيشتري دارد، اين جامعه، جامعه تيره روز و بدبخت است هرچند با ابزار و وسايل رفاه و آسايش آراسته باشد.
همانا ايمان است که تاريکي وحشت انگيز را به نور تابان، و دل هاي مرده را به درون هاي زنده، و بردگان را به سروران امت ها، و ضعيفان و درماندگان را به رهبران ملت ها و نسل ها، تبديل مي کند.
به همين خاطر امت ها پس از افتادگي برنمي خيزند و پس از ضعف، قوت نمي گيرند و پس از سقوط پيشرفت نمي کنند مگر پس از آنکه ايمان، پرده دل ها را لمس کند.
همه ما مي دانيم که کوه کندن يا تغيير جهت آب رودخانه ها از تغيير دادن دل ها و عقل ها آسان تر است. به رغم آن، ايمان تنها چيزي است که دل ها به وسيله آن تغيير مي يابند و عقل ها به وسيله آن، نوراني مي شوند. پس ايمان به خداوند يکتاست که شگفتي ها را مي آفريند و شکل و رفتار انسان را در يک آن تغيير مي دهد. اگر تو انساني را در جاهليتش مي شناختي و سپس بار ديگر او را پس از اسلام آوردنش يا پس از توبه اش (اگر از مسلمانان گناهکار باشد) ببيني، انگار انساني ديگر را ديده اي و گوئي خداوند، او را پس از مرگش زنده گردانيده است.

شاعري خردمند
امروز قرار است همراه صحابيه جليل القدري باشيم که اسلام او را به طرز شگفت انگيزي ساخته که به قلب هيچ بشري خطور نمي کند.
او «خنساء» (تماضر بنت عمرو بن شريد بن عُصيه سُلميه)، آن صحابيه جليل القدر و شاعر مشهور است.
او زني خردمند و فهميده بود، و مردمان قدر و منزلت و جايگاه و مهارتش در شعر را مي دانستند تا جائي که دانشمندان فن شعر، اتفاق نظر دارند که قبل و بعد از او زن ديگري به اندازه او در شعر و شاعري توانا نبوده است.

غم و اندوه او بر مرگ برادرش
خنساء دو بيت يا سه بيت شعر مي گفت تا اين که برادر شقيقش معاويه بن عمرو، و برادر پدري اش «صخر» به قتل رسيدند. «صخر» از معاويه در نظر خنساء محبوب تر بود، چون او انساني بردبار و بخشنده و محبوب در ميان بستگان و خويشاوندان بود. او با طايفه بني اسد جنگ کرد، پس ابوثور اسدي ضربه شمشيري بر پيکر او وارد ساخت به گونه اي که تا يک سال بيمار بود و سپس وفات يافت. وقتي برادر خنساء، «صخر» به قتل رسيد، خنساء در رثا و مدح او اين ابيات را سرود:

أعيني جودا ولا تجمدا ... ألا تبکيان لصخر الندي

«اي چشمان من! بخشنده باش و خشک نباش. آيا براي صخر، قطرات اشک را سرازير نمي کني».

ألا تبکيان الجريء الجميل ... ألا تبکيان الفتي السيدا

«آيا براي آن باجرأت و باشهامت و زيبا گريه نمي کني؟ آيا براي آن جوان و بزرگ و سرور گريه نمي کني؟».

طويل النجاد رفيع العماد ... ساد عشيرته أمردا

«آن انسان دلير و بلندمرتبه که خويشاوندان نوخاسته اش را به سيادت و سروري رساند».

إذا القوم مدوا بأيديهم ... إلى المجد مدَّ إليه يداً

«هرگاه قوم او دستانشان را به سوي مجد و عظمت دراز مي کردند، به سوي او دست را دراز مي کردند».

فنال الذي فوق أيديهم ... من المجد ثم مضي مُصعدا

«او به مجد و عظمتي که بالاي دست هاي آنان بود، رسيد و سپس رو به پيشرفت و تعالي رفت».

يحمله القوم ما عالهم ... وإن کان أصغرهم مولدا

«قومش او را بر روي شانه هاي خود حمل مي کردند گرچه او از همه شان از لحاظ سني کوچک تر بود».

تري المجد يهوي إلى بيته ... يري أفضل المجد أن يحمدا
«
مي بيني که مجد و بزرگي به خانه اش سر مي کشد و برترين مجد و عظمت چنين ديد که حمد و ستايش را به جاي آورد».

وإن ذکر المجد ألفيته ... تأزَّر بالمجد ثم ارتدي

«و اگر يادي از مجد و بزرگي شود، مي بيني که او خود را به مجد پيچيده و سپس آن را در بر کرده است».
همچنين مي گويد:

ألا يا صخر لا أنساک حتي ... أفارق مهجتي ويشق رَمسي

«هان اي صخر! تو را فراموش نمي کنم تا اين که روحم از بدنم جدا شود و گورم شکافته شود».

يُذکرني طلوع الشمس صخراً ... وأبکيه لکل غروب شمس

«طلوع آفتاب مرا به ياد صخر مي اندازد و موقع هر غروب آفتابي براي او گريه مي کنم».

ولو لا کثرة الباکين حولي ... علي إخوانهم لقتلت نفسي

«و اگر کثرت گريه کنندگان بر برادرانشان در پيرامونم نمي بودند، حتماً خودم را مي کشتم».
و در رثاي برادرش معاويه بن عمرو اين ابيات را سروده است:

ألا لا أري في الناس مثل معاوية ... إذا طرقت إحدي الليالي بداهية

«هان آگاه باشيد موقعي که در آغاز يکي از شب ها همه جا را پيمودم، در ميان مردم کسي مانند معاويه را نديدم».

بداهية يضغي الکلاب حسيسها ... وتخرج من سرِّ النجيِّ علانية

«موقعي که سگ ها آهسته بانگ برمي آوردند و آشکارا از پنهاني هاي شب خارج مي شد».

وکان لزاز الحرب عند نشوبها ... إذا شمرت عن ساقها وهي ذاکية

«و سختي خصومت موقع درگيري اش بود وقتي که آستينش را بالا زد و در حالي که جنگ، سخت در گرفته بود».

وقواد خيل نحو أخري کأنها ... سعال وعقبان عليها زبانية

«و اسب سواران آنگاه که به سمت ديگري مي روند گوئي ديو و عقابي هستند که بر آنها ديو سرکشي باشد».

بلينا وما تبلى تعار وما تري ... على حدث الأيام إلاَّ کما هِيَه

«ما پوسيديم و او پوسيده نمي شود و در طي روزها، او را آن طور که هست مي بيني».

فأقسمت لا ينفعک دمعي وعولتي ... عليک بحزن ما دعا الله داعية «

قسم مي خورم که اشک و شيون من به تو سودي نمي رساند. تو بايد در قبال اين فرمان الهي، غم و اندوه داشته باشي».
شهرت خنساءك در همه جا پخش شد و آوازه اش در هر مکاني به ويژه از خلال مرثيه هايش که پياده را از راه باز مي دارد، پخش شد.
خنساء پس از مرگ برادرش «صخر»، ديواني را از خود به جاي گذاشت که نخستين شعرش در مرثيه سرائي بود. او علاوه بر شاعر بودنش، داراي شخصيتي قوي بود که از فضائل و اخلاق والا و رأي درست و صبر و شجاعت بهره مي گرفت.

خورشيد اسلام در قلب خنساء طلوع مي کند
خداوند چنين اراده کرد که ابر ايمان بالاي سر خنساء بايستد و آبش را در قلب او بريزد؛ در نتيجه ايمان پرده دلش را لمس کند و حيات حقيقي در آن راه يابد. ناگهان غبار جاهليت را پاک کرد و پرچم توحيد را در دست گرفت تا تمام هستي درسي را ياد گيرد که تاريخ در طي عصرها و زمان ها آن را فراموش نمي کند.
خنساء همراه قومش از طايفه بني سليمان به سوي اسلام روي آوردند و به اتفاق آنان اسلام آورد و به خاطر تمام خيرهائي که از دست داد، به خاطر عمري که دور از اين نور سپري شد، غصه خورد اما تصميم جدي گرفت که فرصت هاي از دست رفته را جبران کند و تمام دارائي اش را جهت نصرت و ياري اين دين عظيم، فدا کند.
آيا به شما نگفتم که اسلام او را به طرز شگفت انگيزي ساخت که قلم از وصف آن ناتوان است.

صبر و پايداري در روز قادسيه
خنساءك که به خاطر مرگ برادرش «صخر» در زمان جاهليت، دنيا را پر از گريه و شيون کرد، اينک پس از آنکه اسلام به طرز شگفت انگيزي او را ساخته بود، در روز قادسيه چهار فرزندش را تقديم مي کند تا آنان به شرف و افتخار شهادت نائل آيند.
من نمي توانم حتي يک کلمه در اين رابطه بگويم فقط مي گويم: اين يکي از معجزات ايمان است که خداوند آن را در قلب هر يک از بندگانش که خود بخواهد، مي اندازد.
دانستيم که غم و اندوه و شيون و ناله خنساء به خاطر مرگ برادرش چگونه بود و اين که چگونه دلش شکافته شد و روده هايش افروخته شدند. همه اين ها به صبري تغيير يافت که ايمان آن را به وجود آورد و پرهيزگاري آن را مزين و زيبا نمود؛ در نتيجه خنساء براي از دست رفتن کالاهاي زندگي دنيا، غم و غصه نخورد.
آنان، پسران و جگرگوشه و رگ متصل به قلب خنساء بودند که به سوي قادسيه بيرون رفتند. آنان چهار نفر بودند. از جمله سفارش هاي خنساء به آنان اين بود: «پسرانم! شما به ميل و رغبت خود اسلام آورده ايد و به اختيار خود، هجرت کرده ايد. به خدائي که معبودي بحق جز او نيست، شما پسران يک مرد و يک زن هستيد. اصل و نسب شما را فرومايه نکردم. و بدانيد که سراي آخرت بهتر از سراي فاني است.
صبر و پايداري و استقامت داشته باشيد و دلير باشيد و تقواي خدا را پيشه کنيد، باشد که رستگار شويد. وقتي ديديد که جنگ درگرفته و آتش را بر روي برگ هايش شعله ور کرده، شما هم دست به کار شده و وارد کارزار شويد و اصل و ريشه آن را بزنيد، تا به غنائم و کرامت و بزرگي در سراي جاويد و منزلگاه ابدي دست يابيد».
وقتي صبح از خواب بيدار شدند، با دل هائي جوان و گرم و با شور و اشتياقي وصف ناپذير به سوي جنگ رفتند. هر يک از آنان، وصيت و سفارش مادر پير را به ياد ديگري مي انداخت و هر يک همانند شير مي غريد و همانند تير به سوي ميدان جنگ مي رفت، و همانند صاعقه بانگ برمي آورد و همانند قضاي الهي به دشمنان خدا حمله مي کرد. و بر همان حال و وضعيت ماندند تا اين که يکي پس از ديگري به شهادت رسيدند.
هر يک از آنان قبل از آن که به شهادت برسد، قصيده اي را سرود.
نفر اول اين ابيات را سرود:

يا إخوتي إن العجوز الناصحة ... قد نصحتنا إذ دعتنا البارحة

«اي برادرانم! همانا پيرزن نصحيت گر، وقتي صبح زود ما را صدا زد، ما را نصيحت کرد».

بمقالة ذات بيان واضح ... وإنما تلقون عند الصائحة
من آل ساسان کلاباً نابحة
«با سخناني واضح و روشن. و همانا هنگام سر و صداي آل ساسان، با سگ هاي پارس کننده روبرو مي شويد».
نفرد دوم ابيات زير را سرود:

إن العجوز ذات حزم وجلد ... قد أمرتنا بالسداد والرشد

«همانا پيرزن دورانديش و چابک، ما را به درستي و راستي در کردار و گفتار و هدايت امر کرد».

نصيحة منها وبراً بالولد ... فباکروا الحرب حُماة في العدد

«اين سخنان را از روي خيرخواهي او و نيکي اش به فرزندانش گفت. پس جوانمردانه به سوي جنگ پيش رويد».
سومي اين ابيات را سرود:

والله ما نعصي العجوز حرفاً ... نُصحاً وبراً صادقاً ولطفاً

«به خدا قسم، از يک حرف از سخنان آن پيرزن که از روي خيرخواهي و نيکي صادقانه و لطف و مهرباني اش به ما گفت، سرپيچي نمي کنيم».

فبادروا الحرب الضروس زحفاً ... حتي تَلُفُّوا آل کسري لفاً

«پس به سوي جنگ خانمان سوز پيش رويد تا اين که آل کسري را در هم پيچيد».
چهارمي ابيات زير را سرود:

لست لخنساء ولا للأخرم ... ولا لعمري ذي السناء الأقدم

«از آن خنساء و أخرم و عمر روشن و دليرم نيستم».

إن لم أُرَد في الجيش جيش الأعجم ... ماض على الهول خِضِمِّ حَضرمي

«اگر با شمشير بران وارد لشکر عجم ها نشوم، شمشير بُرَّان يمني مرا به طرزي وحشت انگيز از بين خواهد بُرد».
خبر مرگ هر چهار پسر قهرمان در يک روز به مادر رسيد، او رخسار خود را سيلي نزد و سينه خود را پاره نکرد، بلکه با ايمان صابران و صبر مؤمنان به استقبال آن خبر رفت و گفت: «سپاس براي خداوندي که با قتل آنان مرا شرفياب کرد، و از پروردگارم مي خواهم که مرا همراه آنان در قرارگاه رحمتش جمع گرداند».
مي توانيم اين سؤال را از خود بپرسيم: چه چيزي بود که خنساء را از يک حال به حالي ديگر برگرداند و او را چنين تغيير داد؟ آن چيز، اکسير ايمان است که پيامبر ص در دل هاي مؤمنان نهاد و آنان را از دنياي جهالت به دنياي ارزش هاي والا و مَثَل عُليا و اخلاق والا و شور و اشتياق به رضايت و خشنودي خدا برد.

به خدا قسم، قسمت بدتر را به او نمي بخشم
حافظ ابن حجر عسقلاني در کتاب «الإصابه» مي گويد: مي گويند خنساء در حالي که جامه اي از مو بر تن داشت، نزد عايشه رفت. عايشه به او گفت: اي خنساء! رسول خدا ص از پوشيدن اين جامه نهي کرده است. خنساء گفت: از اين نهي پيامبرص اطلاع نداشتم اما اين جامه، داستان خاص خود را دارد. پدرم مرا به ازدواج مردي ولخرج درآورد و تمام اموال و دارائي اش از بين رفت. آن گاه نزد برادرم «صخر» رفتم. او مالش را به دو قسمت تقسيم کرد و قسمت بهتر را به من داد. سپس شوهرم باري ديگر آن کار را تکرار کرد. برادرم دوباره مالش را به دو قسمت تقسيم کرد و قسمت بهتر را به من داد. زنش به او گفت: آيا اين را نمي پسندي که نصف مال را به او بدهي تا اين که قسمت بهتر را به او بدهي؟ او در جواب گفت:

والله لا أمنحها شرارها ... وهي التي أرحض عني عارها

«به خدا قسم، قسمت بدتر را به او نمي بخشم. و او زني است که من ننگ و رسوائي اش را از خودم پاک مي کنم».
اينک خنساء پس از آن که چهار پسرش را تقديم خداوند ـ ? ـ نمود، با حالتي پر از رضايت و خشنودي بر بستر مرگ مي خوابد تا از اهل بهشت باشد؛ چون آن حضرتص فرموده اند: «من احتسب ثلاثة من صُلبه دخل الجنة قالت المرأة: واثنان؟ قال: واثنان»: «هرکس براي مرگ سه فرزندش، صبر و تحمل پيشه کند، داخل بهشت مي گردد. زني گفت: براي دو فرزند هم، چنين است؟ آن حضرت فرمود: آري، براي دو فرزند هم، چنين است».
اما خنساء براي دو فرزند نبود که صبر و تحمل پيشه کرد بلکه براي چهار پسر دلير و دلاور صبر و تحمل پيشه کرد. پس مبارکش باد! مبارکش باد!
اين چنين خنساء رحلت يافت؛ کسي که اسلام، از او شخصيتي عظيم ساخت تا الگو و سرمشق براي مادر صابر و مجاهد و بردبار باشد.

خداوند از وي راضي باد و او را راضي و خشنود گرداند و بهشت برين را جايگاهش گرداند!
بازديد:2001| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت