« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

خاطرات ماندگار (2) | مجله شیخان 8 ارديبهشت 1389
یک روز دیگر برای خرید به بازار رفتم یکدفعه پیرمردی مرا با اشاره متوجه خودش ساخت نزدیک رفتم و بعد از سلام کردن به من گفت مسلمان هستی گفتم بله بعد از آن بلافاصله از میز خودش کتابی بیرون آورد و با اصرار و خواهش می گفت که برایم بخوان من هم وقتی کتاب را از دستمالی که در آن پیچیده بود بیرون آوردم چشمم به کلام الله مجید افتاد بغض گلویم را گرفته بود.درخواست آب کردم برای من آورد وضو را گرفتم همینطور داشت حرکاتم را نگاه می کرد و بی تابی می کرد و به من می کفت بس الله، بس الله.یک لحظه به خود گفتم خدایا مسلمان به چه روزی افتاده است،68 سال عمر دارد ولی لفظ صحیح بسم الله الرحمن الرحیم را هم نمی داند.وقتی که شروع به خواندن قرآن کریم نمودم اطرافیانش را هم صدا زد.بعد از خواندن چند آیه گریه هایشان مرا تحت تاثیر قرار داد و بیشتر نتوانستم بخوانم بلافاصله مرا در آغوش گرمش گرفت و همینطور گریه کنان می گفت این همان چیزی است که پدرم 60 سال پیش هر روز صبح تلاوت می کرد و ما از آن محروم مانده ایم.با خودم گفتم که خدایا اینها چکار کرده اند که به این روز گرفتار شده اند.مسلمان دارای چند فرزند است بدون هیچ صیغه ی عقد و نکاح دارند زندگی می کنندو نمی فهمند.در همان اوایل که تازه 2 ماه از آمدنم به تاشکند گذشته بود دست تقدیر مرا به کشور قزاقستان،شهر چیمکند برد.گرچه از طرف شرکت به آنجا منتقل شدم ولی اینها اسبابی بودند که ذریعه می شدند چونکه سنت خداوند اینطور می باشد.اول نمی خواستم بروم به دلایل زیادی که داشتم(تنهایی،ناآشنایی،کمبود امکانات و غیره...) ولی انسان مومن باید بداند هرچیزی که در زندگی به او می رسد از طرف پروردگار می باشد.کمااینکه از علی رضی الله عنه روایت شده {هیچ بنده ای مزه ی ایمان را نمی چشد مگر موقعی که یقین بداند آنچه که به او می رسد امکان ندارد که نرسد و آنچه به او نمی رسد امکان ندارد که به او برسد}.خلاصه از آنجا عازم قزاقستان به مقصد چیمکند شدم.یک راهنما هم همراهم بود و بعد از رسیدن به آنجا مرا به خانه ی فامیلهای خودش برد و سفارشم را به آنها کرد. شب بود و برف سنگین و کمبود برق و هوای سرد...با خودم زمزمه می کردم به کجا آمده ای که نه آنها را می شناسی و نه تو را می شناسند.قراربود در تاشکند بمانی ولی به اینجا منتقل شدی . . بله در پشت اینها همه حکمتهایی وجود داشت که بنده ی ضعیف نمی دانستم و این اراده ی خداوند بود که مرا به آنجا ببرد.صبح آنروز متوجه شدم که این خانواده ازنژاد ارمنی و مسیحی هستند.شش نفر عضو خانواده را تشکیل می دادند که شامل چهار خواهر و پدر و مادر بودند و یک پسر عمه که بیشتر وقتها آنجا بود. آنها پسر خاله، پسر عمه، پسر دایی و پسر عمو را جزو محارم به حساب می آوردند وبا آنها ازدواج نمی کردند.روزها سپری می شد از سر کارم به خانه می آمدم و نمازم را می خواندم.و زبان روسی را در خانه و محل کار فرامی گرفتم،گرچه به زبان انگلیسی هم کمی وارد بودم. می خواهم بگویم یک مسلمان هر جایی که باشد اگر امکانات خداوند را به طریقه ی مطهر پیامبر در زندگی به کار برد و بر آن استقامت کند گمراه که نمی شود هیچ، بلکه کامیاب هر دو جهان می گردد. از همان روزی که من در خانه شان نماز را می خواندم همه ی آنها تعجب می کردند چونکه تا به حال نه دیده بودند و نه شنیده بودند.و جالب تر از همه اینکه وقتی می خواستم نماز بخوانم همه می آمدند و از پشت مرا نظاره می کردند هر وعده همینطور تکرار می شد و روزها و شب ها را همینطور سپری می کردم.
یک روز طبق معمول نماز ظهر را می خواندم وقتی نماز را تمام کردم یکی از آنها همراه با همان برادر خوانده ی خویش که در اصل پسر عمه اش بود روبرویم نشستند و از من سوالاتی کردند که خلاصه ی آنها اینطور بود:
این چه کاری است که شما در طول روز پنج بار انجام می دهید؟در جوابشان گفتم:این عمل را نماز می نامند که خداوند آنرا بر مسلمانان فرض گردانیده و فضیلتهای زیادی در هر دو جهان برای خواننده اش دارد و کمی از اسلام و مسلمانی برای آنها توضیح دادم. هنوز صحبتهایم به اتمام نرسیده بود که گفتند آیا می شود ما هم مسلمان باشیم؟کمی جا خوردم و فکر کردم شوخی می کنند ولی واقعا نور ایمان در دل آنها نقش بسته بود و بی تابی می کردند. به آنها گفتم چرا که نه!بروید غسل کنید و برگردید.اینقدر با شوق و کنجکاوی درباره ی هر چیز که به آنها می گفتم طریقه اش را می پرسیدند و انجام می دادند،اما جه بسا فراوانند مسلمانانی که ،اما جه بسا فراوانند مسلمانانی که هیچ چیزی از اسلام و فرايض و سنتها و غیره... نمی دانند و رفتن به نزد علما و سوال کردن را بر خود سنگین و زشت می دانند.یک ساعت بعد برگشتند ولی این دفعه در لباس مسلمانی،من هم شهادتین را به آنها تلقین کردم و ظرف یک هفته نماز کامل را یاد گرفتند آن هم به چه کیفیتی! که من اعتراف می کنم در من اینطور نبود. از همه چیز می پرسیدند که یک مسلمان کامل باید دارای چه خصوصیاتی باشد؟چه بخورد؟چطور بپوشد؟ چه بنوشد؟با چه کسی صحبت بکند و غیره...به اندازه ای در آنها طلب بود که من از مسلمانی خود شرمم می شد،وقتی آنها را اینطور در عمل می دیدم. نمی دانم از کدام حالاتی را که در آنها می دیدم بیان کنم.از اینکه پدر و مادرشان نفهمند با آب یخ و برف وضو می گرفتند یا اینکه در موقع نماز نگهبانی هم می دادند تا کسی نفهمد و یا به خاطر اینکه خانه شان قدیمی و دارای دو اتاق بود که یکی خواهران و دیگری پدر و مادرشان بودند،در راهرو بسیار کوچک و در آن سرما نمازشان را می خواندند و در این سختیهایی که می کشیدند روز به روز به ایمان آنها افزوده می شد تا جایی که خواهری که نامش کناریک بود اسمش را هم مسلمانی و ماریه نام گذاشت.
من قبلا شنیده بودم از علما که وقتی یک غیر مسلمان،مسلمان می شود ایمانش از چندین مسلمان هم قویتر می شود.
و حالا شاهد آن هم بودم.روزی ماریه خطاب به من گفت:علی وقتی من رو به قبله می ایستم ونمازم را شروع می کنم،از آغاز که تکبیرة الأولی می گویم خانه خدا جلو من ظاهر می شود و من روبروی آن نمازمی خوانم تا اینکه نمازم به پایان می رسد دیگر او را نمی بینم!قلبم تکان خورد و برای اطمینان قلب ضعیف خودم نشانی ها را از او می پرسیدم و جواب درسترا به منمی داد.با شنیدن حرفهایش خودم هم تقویت می شدم.آن یکی فعلا به خانه شان برگشته بود.ماریه خواهرانش را هم به اسلام دعوت می کرد و ما به آنها کلمه یاد دادیم.ماه مبارک رمضان از راه رسید و ماریه دیگر می دانست که روزه چطور و کی شروع و افطار می شود.پدر و مادرش تعجب کرده بودند.و مادرش کمی احساس کرده بود که حالات و رفتارش در خانه و بیرون عوض شده بود.گوشت خوک نمی خورد و وقتی از او می پرید چرا وقتی بیرون می روی روسری می پوشی در جواب می گفت که سردم می شود و وقتی که همگی دور میز نهارخوری می نشستند ماریه هم به قصد اینکه مادرش شک نکند آنجا نشست همه شروع به خوردن کردند و وقتی از او سوال کرد که امروز دیگر چرا نمی خوری؟چونکه از وقتی رمضان شروع شده بود هر روز یا می گفت اشتها ندارم یا مریض هستم و غیره...اما من می دانستم که اینها همه به خاطر ایمان و محبتی است که نسبت به خداوند در دل او جای گرفته بود.خلاصه آنروز مادرش وقتی دلیل نخوردنش را باز هم تکراری شنید بلافاصله بشقابی که جلو ماریه گذاشته بود بلند کرد و با چند کلمه ناسزا گفتن بشقاب را با غذاها به طرف صورتش پرت کرد به طوری که لباسهایش هم کثیف شد. من هم وقتی این صحنه های دلخراش را که یک تازه مسلمان برای حفظ ایمان خودش تحمل می کرد می دیدم،دگرگون می شدم و او را به صبر دعوت می دادم. و هر بار که خداوند او را امتحان می کرد چنان ایمانش را مستحکم می نمود که راضی به ترک یکی از ارکان و یا سنتها نبود.او همیشه به فکر دیگر اعضای خانواده اش یود از پدر و مادرش گرفته تا دیگر خویشاوندانش،که اگر اینها در این حالت بمیرند به کجا می روند. ماه مبارک رمضان به پایان رسیده بود.ظهر یکی از روزها طبق معمول به خانه ی آنها سر زدم وقتی که وارد اتاق شدم با صحنه ی دلخراشی روبرو شدم .حالا یک سال از مسلمان شدن ماریه می گذشت.آنروز مادر ماریه به طور اتفاقی و غیر منتظره به خانه می آید و ماریه را در حال نماز می بیند.من شاهد آن صحنه بودم.او در حال سجده بود و مادرش به او ناسزا می گفت و بر روی او آب دهن می انداخت.مادر ماریه با آنکه وزن زیادی داشت با لگدهای خود بر سر و کمر ماریه می زد به طوری که او از سجده به یک طرف پرت می شد ولی دوباره به حال سجده بر می گشت.اینقدر مادر سنگدلش او را زیر لگدهایش گرفت که خودش خسته شد و رفت یک گوشه نشست.ماریه بدون اینکه حرفی بزند و در حالی که غرق در اشک بودنمازش را تمام کرد و نگاهش را به طرف من انداخت و فقط این سوال را از من گنهکار و ضعیف پرسید:که آیا خداوند این نماز مرا قبول می کند یا اینکه دوباره بخوانم؟ گفتم آن هم چه قبولیتی! خداوند از تو راضی باشد،با این همه مشقتی که به خاطر دین خدا تحمل می کنید که در من مسلمان نیست............... ادامه دارد
شیخ علی صالحی
بازديد:1940| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت