« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

فرار کننده از آتش | صحابه و صحابیات رسول 8 ارديبهشت 1389
این نوشته داستان توبه جوانی از جوانان صدر اسلام به اسم ثعلبة بن عبدالرحمن است که مرتکب گناه نگاه به نامحرم می شود وچنان توبه ای می کند که خداوند در مغفرت او جبرئیل را بسوی پیامبر می فرستد.

در اوان جوانی مسلمان شد ، با خودش نذر کرد که خدمتگذار رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد، جوانی از انصار که خود را وقف رسول الله صلی الله علیه وسلم نموده بود .

روزی رسول خدا او را برای کاری فرستاد. او خارج شد تا خواسته ی رسول الله صلی الله علیه وسلم را انجام دهد. در مسیر از خانه ای گذر می کرد که درب آن خانه نیمه باز بود وزنی عریان مشغول آب تنی کردن ، آتش شهوت بر او غالب شد و نگاهش را به عورت یک زن مسلمان ادامه داد و با تکرار نظر مرتکب گناه شد

بلافاصله متوجه گناه خود شد این آیه را بیاد آورد که خداوند مومنین را به محافظت چشم امر می کند « قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ» خوف از خدا و رسول سراسر وجودش را فرا گرفته بود می ترسید که خدا با نزول وحی او را رسوا کند.

ماجرای عبدالله بن أبی بن سلول سر دسته ی منافقین مدینه که می خواست کنیزش معاذة بنت عبدالله را که مسلمان شده بود با کتک زدن به فحشاء و فساد بکشاند وخدا او را با نزول وحی رسوا ساخته بود وآیه « وَلا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَنْ يُكْرِهُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ » در مورد او نازل شده بود را بیاد آورد.

داستان أبی بن سلول با کنیزش دیروز در شهر مدینه موضوع صحبت مردم بود ثعلبة این قسمت آیه را خوب درک کرده بود« إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ» خدا به هر آنچه که در نهان و آشکار است آگاه و با خبر است از قلب و ضمایر انسان اطلاع دارد همه اینها تمام وجودش را در بر گرفته بود روی برگشتن به نزد رسول خدا را نداشت.

اشک ندامت و پشیمانی از معصیت و نافرمانی خدا و رسول از چشمانش جاری شد، سر به کوه وبیابان گذاشت از گناه خود به کوهها فرار کرد تا نفس خود را اصلاح کند. « فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ » را در خود عملی کرد .

پیامبر تا چهل روز او را جستجو می کرد اما هیچ کس اطلاعی از او نداشت بعد از گذشت این مدت جبرئیل بر پیامبر نازل شد وگفت : ای محمد پروردگارت بر تو سلام کرد و گفت : ( إن الهارب من أمتك في هذه الجبال يتعوذ بي من ناري ) فرار کندده ای از امت تو در این کوههاست که از آتش جهنم به من پناه می برد.

پیامبر بلافاصله عمر و سلمان رضی الله عنهما را طلبید و به آنها گفت : (يا عمر ويا سلمان انطلقا حتى تأتياني بثعلبة بن عبد الرحمن) ای عمر و ای سلمان بروید و ثعلبة بن عبدالرحمن را به نزد من بیاورید .

عمر و سلمان برای انجام این مأموریت خارج شدند. در راه چوپانی از چوپانان مدینه را دیدند که اسمش ذفافه بود عمر از او پرسید آیا از جوانی که در میان این کوههاست اطلاع داری؟ چوپان گفت: شاید منظورت فرار کننده از آتش است.

عمر تعجب کرد چرا که ماجرای نزول جبرئیل بر پیامبر را کسی جز آنها نمی دانست، لذا از ذفافه سوال کرد تو از کجا می دانی که او فرار کننده از آتش است؟ چوپان گفت: در دل شب جوانی از بین این کوهها خارج می شود و دستش را بر سر می گذارد و پیوسته می گوید: یا رب ای کاش مرا می کشتی و جسدم را نابود می ساختی .

آن چوپان عمر و سلمان را بسوی ثعلبه راهنمایی کرد و آنها او را همراه خود به مدینه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم بردند . ثعلبة بن عبدالرحمن هنوز از رویارویی با رسول خدا شرم داشت و گناهش همانند کوهی بر دوشش سنگینی می کرد وقتی که به نزد رسول خدا رسیدند رسول الله صلی الله علیه وسلم او را در آغوش گرفت . ثعلبه گفت: این بدن پر از گناه است ولیاقت قرار کردن نزد رسول خدا را ندارد من از خدا می خواهم که مرا بیامرزد.

پیامبر او را به رحمت و مغفرت خدا بشارت داد . دیری نپایید که ثعلبه بیمار شد و از دنیا رفت . گفته شده در هنگام تشییع پیکر ثعلبه، رسول الله بخاطر کثرت فرشتگان حاضر، نمی توانست قدم بر دارد و بر گوشه ی پا حرکت می کرد.

این بود داستان صحابی و جوانی از جوانان صدر اسلام که تربیت شده مکتب رسول الله صلی الله علیه و سلم بود ترس و خوف و خشیت خدا آنچنان در وجود آنها رسوخ کرده بود که از گناهی، که از نظر ما شاید کوچک بشمار آید، یعنی نگاه کردن به عورت نامحرم، اینچنین توبه می کند این حدیث رسول الله را بیاد می آوریم که فرمود: ( إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَرَى ذُنُوبَهُ كَأَنَّهُ قَاعِدٌ تَحْتَ جَبَلٍ يَخَافُ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ وَإِنَّ الْفَاجِرَ يَرَى ذُنُوبَهُ كَذُبَابٍ مَرَّ عَلَى أَنْفِهِ)

مومن گناهانش را همانند کوهی می بیند که هر لحظه ترس از افتادن آن بر خود دارد و فاجر گناهانش را مانند پشه ای می بیند که بر بینی اش می نشیند.

.....................................................................
نویسنده : شیخ محمد تشیخ «مدرس مدرسه اسماعیلیه»
.....................................................................
منابع:
1- أسد الغابة فی معرفة الصحابة ابن الأثیر
2- الإستیعاب ابن عبدالبر
3- سیر أعلام النبلاء ذهبی
بازديد:2036| نظر(2)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت