« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

انقلاب اسلامی و رمز تداوم آن | مقالات 15 بهمن 1392
انقلاب اسلامی و رمز تداوم آن

استاد مطهری یکی از تهدیدهای پیش روی انقلاب اسلامی را بی‌توجهی به اصل آزادی اندیشه می‌انگارد و تأکید می‌کند که در آینده هم اسلام‌، فقط و فقط با مواجهه‌ی صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف است که می‌تواند به حیات خود ادامه دهد.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در ابتدای بحث بایسته‌ی توجه است، تأکید شهید مطهری بر تفاوت و تمایز دو مقوله‌ی «تفکر و اندیشه» و «عقیده» است. به زعم او، «تفکر قوه‌ای است در انسان ناشی از عقل داشتن انسان، چون یک موجود عاقلی است، موجود متفکری است. قدرت دارد در مسائل تفکر کند، به واسطه‌ی تفکری که در مسائل می‌کند، حقایق را تا حدودی که برایش مقدور است کشف می‌کند؛ حال هر نوع تفکری باشد.

تفکر، به اصطلاح استدلالی و استنتاجی و عقلی باشد یا تفکر تجربی. خداوند تبارک و تعالی به انسان چنین نیرویی داده است، به انسان عقل داده است که با آن فکر کند؛ یعنی مجهولات را کشف کند... انسان جاهل به دنیا می‌آید و وظیفه دارد که عالم بشود. چگونه عالم بشود؟ با فکر و درس خواندن باید عالم بشود. این را ما تفکر می‌گوییم که انسان در هر مسئله‌ای، تا حدودی که استعداد آن را دارد، باید فکر کند و از طریق علمی آن مسئله را به دست آورد.»[1]

درباره‌ی «عقیده» نیز می‌گوید: «عقیده، البته در اصل لغت، اعتقاد است. اعتقاد از ماده‌ی عقد و انعقاد است، بستن است، منعقد شدن است. بعضی گفته‌اند حکم گرهی را دارد. دل بستن انسان به یک چیز، دو گونه است. ممکن است مبنای اعتقاد انسان، مبنای دل بستن انسان، مبنای انعقاد روح انسان، همان تفکر باشد؛ در این صورت، عقیده‌اش بر مبنای تفکر است. ولی گاهی انسان به چیزی اعتقاد پیدا می‌کند و این اعتقاد بیشتر کار دل است، کار احساسات است، نه کار عقل.

به یک چیز دل‌بستگی بسیار شدید پیدا می‌کند، روحش به او منعقد و بسته می‌شود؛ ولی وقتی که شما پایه‌اش را دقت می‌کنید که این عقیده‌ی او از کجا پیدا شده است؟ مبنای این اعتقاد و دلبستگی چیست؟ آیا یک تفکر آزاد این آدم را به این عقیده و دل‌بستگی رسانده است یا علت دیگری، مثلاً تقلید از پدر و مادر یا تأثر از محیط و حتی علائق شخصی و یا منافع فردی و شخصی؟ [می‌بینید به صورت دوم است] و اکثر عقایدی که مردم روی زمین پیدا می‌کنند، عقایدی است که دل‌بستگی است، نه تفکر.»[2]

به بیانی دیگر، در نگاه استاد مطهری، «معتقدات بشر بر یکی از دو پایه می‌تواند باشد: گاهی پایه‌ی اعتقاد بشر یک تفکرِ آزاد است. انسان با یک عقل و فکر آزاد از روی تأمل و اندیشه‌ی واقعی عقیده‌‌ای را برای خود انتخاب می‌کند؛ ولی گاهی عقیده‌ای به بشر تحمیل می‌شود، از هر راهی؛ ولو از راه تقلید آباء و اجداد؛ و بعد انسان به آن عقیده خو می‌گیرد و آن عقیده بدون آنکه با قوه‌ی تفکر او کوچک‌ترین ارتباطی داشته باشد، در روح او مستقر می‌گردد.

اولین خاصیت و اثر این‌ گونه عقاید این است که جلوی تفکر آزاد انسان را می‌گیرد و به صورت زنجیری برای عقل و فکر انسان درمی‌آید. این‌ گونه عقاید عبارت است از یک سلسله زنجیرهای اعتیادی و عرفی و تقلیدی که به دست و پای فکر و روح انسان بسته می‌شود.»[3]

چنان که می‌بینیم، شهید مطهری میان «تفکر» و «عقیده» به لحاظ منطقی رابطه‌ی عموم و خصوص من‌وجه می‌بیند و معتقد است برخی عقاید مبتنی بر اندیشه‌ورزی و گزینش عقلانی‌اند و بسیاری دیگر از دایره‌ی اندیشه و عقلانیت بیرون‌اند و بر تعصب و تقلید استوارند.

بر این اساس، به همان اندازه که آزادی تفکر و اندیشه را امری بایسته و ستودنی می‌انگارد و بر آن پای می‌فشارد، با آزادی عقیده‌ی تقلیدی و موروثی مخالف است. به زعم او، «یکی از مقدس‌ترین استعدادهایی که در بشر هست و شدیداً نیازمند به آزادی است، تفکر است.»[4]

«آزادیِ تفکر ناشی از همان استعداد انسانیِ بشر است که می‌تواند در مسائل بیندیشد. این استعداد بشری حتماً باید آزاد باشد؛ پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است.»[5] اما در مقابل، «منشأ بسیاری از عقاید، یک سلسله عادت‌ها و تقلید‌ها و تعصب‌هاست.

عقیده به این معنا نه تنها راه‌گشا نیست، که به عکس، نوعی انعقاد اندیشه به حساب می‌آید؛ یعنی فکر انسان در چنین حالتی، به عوض اینکه باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است و در اینجاست که آن قوه‌ی مقدس تفکر، به دلیل این انعقاد و وابستگی، در درون انسان اسیر و زندانی می‌شود. آزادی عقیده در معنای اخیر نه تنها مفید نیست، بلکه زیان‌بارترین اثرات را برای فرد و جامعه به دنبال دارد.»[6]

نقد شهید مطهری به آزادی عقیده در اعلامیه‌ی حقوق بشر

به زعم شهید مطهری، در اعلامیه‌ی حقوق بشر، این دو مقوله با هم خلط شده است. در مقدمه‌ی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر این طور می‌خوانیم: «ظهور دنیایی که در آن، افرادِ بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، به عنوان بالاترین آرمان بشری اعلام شده است.» در اینجا عقیده، اعم است از عقیده‌ی اجتماعی و سیاسی و عقیده‌ی مذهبی. پس در واقع، بزرگ‌ترین ‌آرزوی بشری این است که جهانی آزاد به وجود بیاید که در آن بیان عقیده‌ی هر کسی آزاد باشد.

هر کسی حق داشته باشد هر عقیده‌ای را می‌خواهد، انتخاب بکند و نیز در اظهار و بیان عقیده‌اش آزاد باشد در آن دنیا ترس و فقر هم نباشد، امنیت کامل برقرار باشد، رفاه اقتصاد کامل در کار باشد. چنین دنیایی به عنوان آرمان بشری اعلام شده است. در ماده‌ی نوزدهم این اعلامیه چنین می‌خوانیم: «هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود، بیم و اضطرابی نداشته باشد. در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.»[7]

او در توضیح این اشتباه می‌گوید: «اعلامیه حقوق بشر... اساسِ فکر را این قرار داده است که حیثیت انسانی محترم است. بشر از آن جهت که بشر است، محترم است، (ما هم قبول داریم). چون بشر محترم است، پس هر چه از خودش برای خودش انتخاب کرده، هر عقیده‌ای که خودش برای خودش انتخاب کرده محترم است؟ عجبا! ممکن است بشر خودش برای خودش زنجیر انتخاب کند و به دست و پای خودش ببندد.

ما چون بشر را محترم می‌شماریم. [او را در این کار آزاد بگذاریم؟!] لازمه‌ی محترم شمردن بشر چیست؟ آیا این است که ما بشر را هدایت بکنیم در راه ترقی و تکامل یا این است که بگوییم آقا! چون تو بشر هستی، انسان هستی و هر انسانی احترام دارد، تو اختیار داری هر چه را که خودت برای خودت بپسندی، من هم برای تو می‌پسندم و برایش احترام قائلم، ولو آن را قبول ندارم و می‌دانم که دروغ و خرافه است و هزار عوارض بد دارد؛ اما چون تو خودت برای خودت انتخاب کرده‌ای، من آن را قبول دارم! آن چیزی که خودش برای خود انتخاب کرده زنجیر است؛ او برای دست و پای فکر خودش زنجیر انتخاب کرده، تو چطور این زنجیر را محترم می‌شماری؟! این محترم شمردن تو این زنجیر را، بی‌احترامی به استعداد انسانی و حیثیت انسانی اوست؛ که فکر کردن باشد. تو بیا این زنجیر را از دست و پایش باز کن تا فکرش آزاد باشد.»[8]

دیدگاه اسلام درباره‌ی آزادی اندیشه

شهید مطهری پس از بیان تفکیک و تمایز دو مفهوم «تفکر» و «عقیده»، به ارائه‌ی دیدگاه اسلام در این زمینه روی می‌آورد و این پرسش را مطرح می‌سازد که «از نظر اسلام، آیا آزادی فکر و عقیده صحیح است؛ یعنی اسلام طرفدار آزادی فکر و عقیده است یا طرفدار آن نیست؟... آیا اسلام یا هر نیروی دیگری می‌تواند چنین حرفی بزند که بشر حق تفکر ندارد؟» و در ادامه چنین پاسخ می‌گوید که «اسلام در مسئله‌‌ی تفکر، نه تنها آزادی تفکر داده است، بلکه یکی از واجبات در اسلام، تفکر است. یکی از عبادت‌ها در اسلام تفکر است.

ما چون فقط قرآن خودمان را مطالعه می‌کنیم و کتاب‌های دیگری را مطالعه نمی‌کنیم، کمتر به ارزش این همه تکیه کردن قرآن به تفکر پی می‌بریم. شما هیچ کتابی، نه مذهبی و نه غیرمذهبی، پیدا نمی‌کنید که تا این اندازه بشر را سوق داده باشد به تفکر. هی می‌گوید فکر کنید، در همه‌ی مسائل، در تاریخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبیاء و نبوت، راجع به معاد، راجع به تذکرات و تعلیمات انبیاء و... که در قرآن کریم زیاد است.»[9]

اما مواجهه‌ی اسلام با عقاید چگونه است؟ شهید مطهری در این‌ باره می‌گوید:‌ »اگر اعتقادی بر مبنای تفکر باشد، عقیده‌ای داشته باشیم که ریشه‌ی آن تفکر است، اسلام چنین عقیده‌ای را می‌پذیرد، غیر از این، عقیده را اساساً قبول ندارد. آزادی این عقیده، آزادی فکر است؛ اما عقایدی که بر مبناهای وراثتی و تقلیدی و از روی جهالت، به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضدفکر در انسان پیدا شده است؛ این‌ها را هرگز اسلام به نام آزادیِ عقیده نمی‌پذیرد.»[10]

از منظر شهید مطهری، «آزادی عقیده‌ای که مبنایش فکر نیست، هرگز در اسلام وجود ندارد. آن آزادی معنایش آزادیِ بردگی است، آزادیِ اسارت است، آزادی‌ِ زنجیر در دست و پا قرار دادن است. بنابراین حق با انبیاء بوده است، نه با روشی که دنیای امروز می‌پسندد. حق با انبیاء بوده است که این‌ گونه زنجیرها را از دست و پای بشر می‌گرفتند، پاره می‌کردند و در نتیجه می‌توانستند بشر را وادار به تفکر بکنند.»[11]

شهید مطهری درباره‌ی آموزه‌های قرآن و اسلام راجع به آزاداندیشی، بر دو مقوله‌ی درهم‌تنیده اصرار می‌ورزد: «آزادی عقل و اندیشه از تقلید و عادت‌های اجتماعی» و «پیروی نکردن از اکثریت» و معتقد است توجه به این دو خصلت در تعلیم و تربیت آحاد جامعه بایسته و ضروری است.

درباره‌ی آزاد کردن عقل و اندیشه از حکومت تلقینات محیط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت‌ها و عادت‌های اجتماعی می‌گوید: «قرآن اساسش بر مذمت کسانی است که اسیر تقلید و پیروی از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فکر نمی‌کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد بکنند. هدف قرآن از این مذمت چیست؟ هدف قرآن تربیت است؛ یعنی در واقع می‌خواهد افراد را بیدار کند که مقیاس و معیار باید تشخیص و عقل و فکر باشد، نه صرف اینکه پدران ما چنین کردند، ما هم چنین می‌کنیم.

من یک وقتی آیات قرآن راجع به تقلید و پیروی کورکورانه از پدران را استخراج کردم، دیدم آیات خیلی زیادی است و چیزی که برای من جالب بود این بود که هیچ پیغمبری مردم را دعوت نکرد، الا اینکه مواجه شد با همین حرف که: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ[12] که تو چرا می‌خواهی ما را از سنت‌های گذشته‌ی پدرانمان منصرف بکنی. با اینکه اقوام پیغمبران خیلی از نظر سنن مختلف بودند... ولی یک اِشکال عمومی در میان همه‌ی اقوام بوده و همه‌ی پیغمبران دچار آن بوده‌اند و آن مصیبتِ تقلید از آباء و اجداد و گذشتگان... و پیغمبران برعکس، عقل مردم را بیدار می‌کردند و می‌گفتند فکر کنید، حال پدرانتان هر طور بودند: أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلاَیَهْتَدُونَ[13] آیا اگر پدرانتان عقلشان به جایی نمی‌رسید و چیزی نمی‌فهمیدند، باز هم شما باید از آن‌ها پیروی بکنید؟!»[14]

مطلب دیگر، مذمت و ناپسندی «پیروی از اکثریت» در تفکر و اندیشه‌ورزی است. در این باره می‌گوید: انسان همان ‌طور که گوسفندصفت از گذشتگان پیروی می‌کند، در مقابل جمع و عدد که قرار می‌گیرد، می‌خواهد هم‌رنگ جماعت شود. می‌گویند: «خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو.» وقتی جماعت رسوا باشد، هم‌رنگ جماعت شدن، رسوا شدن است؛ ولی در انسان تمایل به اینکه هم‌رنگ جمع شوند زیاد است... قرآن [ملاک قرار دادن] اکثریت را مذمت می‌کند و می‌گوید کثرت معیار نیست... آنجا که می‌فرماید: «وَإِن تُطِعْأَکْثَرَ مَنفِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ»[15] اگر اکثر مردم را پیروی کنی، تو را گمراه می‌کنند، چون اکثر مردم تابع عقل نیستند، تابع گمان و تخمین‌اند. همین که چیزی در خیالشان پیدا می‌شود، دنبالش می‌روند. چون اکثر این جور هستند، پس به اکثر اعتماد نکن. این هم خودش نوعی دیگر استقلال بخشیدن به عقل است و دعوت به اینکه عقل باید معیار باشد.[16]

شهید مطهری در جایی دیگر به این جمله از امیرالمؤمنین اشاره می‌کند که «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله»:[17] هرگز در راه هدایت، به دلیل اینکه در آن راه و جاده افراد کمی هستند وحشت‌تان نگیرد. یک ‌وقت دو تا راه در پیش روی دارید. یکی را می‌بینید که انبوه جمعیت در آن موج می‌زند؛ راه دیگر را نگاه می‌کنید می‌بینید عده‌ی کمی در آن هستند، گاهی انسان وحشتش می‌گیرد... می‌گوید ما هم از همان راه اکثریت می‌رویم. هر چه به سر آن‌ها آمد به سر ما هم می‌آید. می‌فرماید: نه، راه‌شناس باشید، اکثریت یعنی چی؟![18]

نسبت اندیشه و ایمان در اسلام و مقایسه‌ی آن با مسیحیت

یکی از مسائلی که همواره مورد بحث و بررسی دین‌پژوهان بوده، نسبت عقل و اندیشه و ایمان دینی و توجه ادیان مختلف به مقوله‌ی تفکر و آزاداندیشی است. استاد مطهری نیز به این مطلب روی آورده و به طور ضمنی به مقایسه‌ی اسلام و مسیحیت پرداخته است: «در اسلام، اصلی است راجع به اصول دین که وجه امتیاز ما و هر مذهب دیگری مخصوص مسیحیت همین است.

اسلام می‌گوید اصول عقاید را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نمی‌پذیرم؛ یعنی جناب‌‌عالی باید موحد باشی، خداشناس باشی؛ اما چرا خداشناس باشم، به چه دلیل؟ می‌گوید دلیلش را خودت باید بفهمی، این یک مسئله‌ی علمی است، یک مسئله‌ی فکری و عقلی است... اسلام صریح می‌گوید: «لا اله الا الله» یک مسئله است، یک مسئله را تو باید با فکر خودت حل بکنی. من اعتقاد داشته باشم به «لا اله الا الله»، من درک بکنم «لا اله الا الله» را، برای تو کافی نیست.

خودت باید این مسئله را طرح بکنی و خودت هم باید آن را حل بکنی... همچنین سایر مسائل... به هر حال، از نظر اسلام اصول عقاید اجتهادی است، نه تقلیدی؛ یعنی هر کسی با فکر خودش باید آن را حل بکند. پس این ادله، دلیل بر این است که از نظر اسلام، نه تنها فکر کردن در اصول دین جایز و آزاد است؛ یعنی مانعی ندارد، بلکه اصلاً فکر کردن در اصول دین عقلاً بر تو واجب است.

[می‌گوید] اگر فکر نکردن این‌ها را بگویی، من از تو نمی‌پذیرم. از همین جا تفاوت اسلام و مسیحیت، بالخصوص و حتی سایر ادیان روشن‏ می‏شود. در مسیحیت، درست مطلب برعکس است؛ یعنی اصول دین مسیحی، ماورای‏ عقل و فکر شناخته شده است. اصطلاحی هم خودشان وضع کردند که اینجا قلمرو ایمان است، نه قلمرو عقل؛ یعنی برای ایمان یک منطقه قائل شدند و برای عقل‏ و فکر منطقه‌ی دیگر. گفتند حساب عقل و فکر کردن یک حساب است، حساب‏ ایمان و تسلیم شدن، حساب دیگری است. تو می‏خواهی فکر کنی در قلمرو ایمان، حق فکر کردن نداری. قلمرو ایمان، فقط قلمرو تسلیم است.

حق فکر کردن در اینجا نیست. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ یکی اصول دین خودش را، منطقه‌ی ممنوعه برای عقل و فکر اعلام می‏کند و دیگری نه تنها منطقه‌ی ممنوعه اعلام نمی‌کند، بلکه منطقه‌ی لازم‌الورود اعلام‏ می‏کند که عقل باید در این منطقه وارد بشود. اگر وارد نشود، من چیزی را نمی‌پذیرم. این، معنیِ آزادی تفکر است... اسلام می‏گوید بیا فکر کن، هر چه بیشتر فکر و سؤال بکنی، هر چه بیشتر برایت شک پیدا شود، در نهایت امر، بیشتر به حقیقت می‏رسی، بیشتر به واقعیت می‏رسی. این مسئله را ما مسئله‌ی فکر می‏نامیم.»[19]

آزاداندیشی در جامعه‌ی اسلامی

شهید مطهری با تکیه بر این مبانیِ استوار، بر این نظر است که در جامعه‌ی اسلامی افراد و گروه‌های اجتماعی باید در فکر و اندیشه آزاد باشند و این آزادی را نه تنها تهدید و آسیبی برای جامعه نمی‌انگارد، که موجب رونق و ارتقای حیات فکری می‌داند.

می‌گوید: «از نظر رشد فکری باید مردم را آزاد گذاشت. اگر به مردم در مسائلی که باید در آن‌ها فکر کنند، از ترس اینکه مبادا اشتباه بکنند، به هر طریقی آزادی فکری ندهیم‏ یا روحشان را بترسانیم که در فلان موضوع دینی و مذهبی مبادا فکر بکنی که‏ اگر فکر بکنی و یک وسوسه‌ی کوچک به ذهن تو بیاید، به سر در آتش جهنم‏ فرومی‏روی؛ این مردم هرگز فکرشان در مسائل دینی رشد نمی‌کند و پیش نمی‏رود. دینی که از مردم در اصول خود تحقیق می‏خواهد (و تحقیق هم یعنی به دست آوردن مطلب از راه تفکر و تعقل)، خواه‌ناخواه برای مردم آزادی فکر قائل است.[20]

اینکه اسلام نه تنها به مردم اجازه‏ می‏دهد، بلکه فرمان می‏دهد که در این گونه مسائل فکر کنند، درباره‌ی معاد فکر کنند... درباره‌ی نبوت فکر کنند و درباره‌ی سایر مسائل. چرا؟ روی اطمینانی است که اسلام به منطق خودش دارد. روی این حساب است که پایه‌ی این دین روی منطق و فکر و تفکر است. من مکرر در نوشته‌های خودم نوشته‌ام: من هرگز از پیدایش افراد شکاک‏ در اجتماع که علیهِ اسلام سخنرانی کنند و مقاله بنویسند، متأثر که نمی‌شوم‏ هیچ، از یک نظر خوشحال هم می‏شوم. چون می‏دانم پیدایش این‌ها سبب می‏شود که چهره‌ی اسلام بیشتر نمایان بشود.

وجود افراد شکاک و افرادی که علیه دین‏ سخنرانی می‏کنند، وقتی خطرناک است که حامیان دین آن قدر مرده و بی‌روح‏ باشند که در مقام جواب برنیایند؛ یعنی عکس‌العمل نشان ندهند. اما اگر همین مقدار حیات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد، که در مقابل‏ ضربت دشمن عکس‌العمل نشان بدهد، مطمئن باشید که در نهایت امر به نفع‏ اسلام است.»[21]

انقلاب اسلامی و آزاداندیشی

با توجه به این دیدگاه، شهید مطهری به عنوان یکی از نظریه‌پردازان اصلی انقلاب معتقد است که آزادیِ اندیشه از لوازم انقلاب اسلامی و از مهم‌ترین ویژگی‌های جامعه‌ی برآمده از انقلاب اسلامی است. در این باره می‌گوید: «هر مکتبی که به‏ ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد و به عکس، هر مکتبی که ایمان و اعتمادی‏ به خود ندارد، جلو آزادی اندیشه و آزادی تفکر را می‌گیرد.این گونه مکاتب‏ ناچارند مردم را در یک محدوده‌ی خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان‏ جلوگیری کنند... من اعلام می‌کنم که در رژیم جمهوری اسلامی‏ هیچ محدودیتی برای افکار وجود ندارد و از به اصطلاح کانالیزه کردن اندیشه‌ها، خبر و اثر نخواهد بود. همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه‌ها و تفکرات‏ اصیل‌شان را عرضه کنند. البته تذکر می‌دهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری‏ است. توطئه ممنوع است، اما عرضه‌ی اندیشه‌های اصیل، آزاد... من به همه‌ی این دوستان غیرمسلمان اعلام می‌کنم، از نظر اسلام تفکر آزاد است. شما هر جور که می‌خواهید بیندیشید، بیندیشید. هر جور می‌خواهید عقیده‌ی خودتان را ابراز کنید (به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد) ابراز کنید. هر طور که می‌خواهید بنویسید، بنویسید. هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد. من در همین دانشکده، چند سال پیش نامه‌ای نوشتم به شورای دانشکده و در آن تذکر دادم، یگانه دانشکده‌ای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص‏ بدهد به مارکسیسم، همین دانشکده‌ی الهیات است؛ ولی نه اینکه مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادی که واقعاً مارکسیسم را شناخته‏ باشد و به آن مؤمن باشد و مخصوصاً به خدا اعتقاد نداشته باشد... بعد ما هم می‌آییم و حرف‌هایمان را می‌زنیم، منطق خودمان را می‌گوییم. هیچ ‌کس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد. نباید این‌ گونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده‌ی الهیات است، نباید در آن‏ مارکسیسم تدریس بشود. خیر، مارکسیسم باید تدریس شود، آن هم توسط استادی‏ که معتقد به مارکسیسم است.»[22]

استاد مطهری در نگاهی آسیب‌شناسانه یکی از تهدیدهای پیش روی انقلاب اسلامی را بی‌توجهی به اصل آزادی اندیشه می‌انگارد و بر این نکته تأکید می‌کند که «در آینده هم اسلام‌، فقط و فقط با مواجهه‌ی صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف است که می‌تواند به حیات خود ادامه دهد. من به جوانان و طرفداران‏ اسلام هشدار می‌دهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده‌ی دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو می‌شود پاسداری کرد و آن‏ علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه‌ی صریح و روشن با آن‌ها.»[23]

در جایی دیگر می‌گوید: «از آنجا که ماهیت این انقلاب، ماهیتی عدالت‌خواهانه بوده است، وظیفه‌ی‏ حتمی همگی ما این است که به آزادی‌ها به معنای واقعی کلمه احترام بگذاریم، زیرا اگر بنا بشود حکومت جمهوری اسلامی، زمینه‌ی اختناق را به وجود بیاورد، قطعاً شکست خواهد خورد.

البته آزادی غیر از هرج‌ومرج است و منظور ما، آزادی به معنای معقول آن است. هر کس می‌باید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتی است که انقلاب اسلامی ما، راه صحیح پیروزی را ادامه خواهد داد. اتفاقاً تجربه‌های گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادی فکری (ولو از روی سوءنیت) برخوردار بوده است، این امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است.

اگر در جامعه‌ی ما، محیط آزاد برخورد آرا و عقاید به وجود بیاید، به طوری که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرف‌هایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح‏ کنیم، تنها در چنین زمینه‌ی سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد می‌کند... و به اعتقاد من، تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است، والا اگر جلوی فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داده‌ایم.‏ اما البته همان طور که توضیح دادم، برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است.‏ اغوا و اغفال یعنی کاری توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نادرست انجام‏ دادن.»[24]

نمونه‌ای تاریخی از فقدان آزاداندیشی

آیت‌الله مطهری در مقاله‌ای که در ابتدای دهه‌ی 1340 درباره‌ی سازمان روحانیت می‌نویسد، یکی از آسیب‌های آن روز حوزه‌های علمیه و به عبارتی مشکل اساسی سازمان روحانیت را فقدان حرّیت و آزاداندیشی برمی‌شمرد و با نگاهی تبیینی، در صدد شناسایی عوامل آن برمی‌آید. او در تصویری که از حوزه‌ی علمیه ترسیم می‌کند، پرسش‌هایی را مطرح می‌نماید، از جمله اینکه «چرا در محیط روحانی ما سکوت و سکون و تماوت و مرده‌وشی، بر منطق و تحرّک و زنده‌صفتی ترجیح دارد؟ چرا حرّیت فکر و عقیده در میان ما کمتر وجود دارد؟»[25]

او یکی از ویژگی‌های روحانیت را عوام‌زدگی می‌انگارد و بر این نظر است که «روحانیت ما در اثر آفت عوام‌زدگی نمی‌تواند چنان که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد. مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی‌دهد. عوام هر تازه‌ای را بدعت یا هوا و هوس می‌خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی‌شناسد، از این‌ رو، با هر نویی مخالفت می‌کند و همیشه طرفدار حفظ وضع موجود است و... روحانیت عوام‌زده‌ی ما چاره‌ای ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک، نفی را بر اثبات ترجیح دهد، زیرا موافق طبیعت عوام است.»[26]

در نگاه آیت‌الله مطهری، مهم‌ترین مؤلفه‌ای که در پیدایش و تداوم این وضع مؤثر است، وضعیت معیشتی و به عبارتی وابستگی مالی‌اقتصادی سازمان حوزه به توده‌ی مردم است. او با مقایسه‌ی سازمان روحانیت سنی در مصر با سازمان روحانیت شیعی در ایران به نتایج جالبی دست یافت. از جمله اینکه روحانیت سنی در مصر، بر خلاف روحانیت شیعی در ایران، از نظر مالی به مردم وابسته نیست، بلکه از سوی دولت و قدرت سیاسی پشتیبانی می‌شود.

در نتیجه، روحانیت سنی مصر برخوردار از حرّیت عقیده بوده، ناچار نیست به دلیل عوام‌زدگی به کتمان حقایق بپردازد، بلکه در مواجهه با مسائل شرعی و اجتماعی، بدون هراس به تبیین آزاداندیشانه‌ی مسائل شرعی مبادرت می‌ورزد. در مقابل، روحانیت شیعی در ایران به دلیل همان وابستگی معیشتی به مردم، از جرئت و جسارت لازم برای تبیین مسائل و موضوعات علمی‌دینی برخوردار نیست و در نتیجه، دست به کارهایی می‌زند که از نظر فکری سطحی بوده، از حوزه‌یفکر عوام خارج نیست.[27]

در این ‌باره می‌گوید: «اگر اتکای روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می‌آورد، اما حرّیت را از دست می‌دهد و اگر متکی به دولت‌ها باشد قدرت را از کف می‌دهد، اما حرّیتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده‌ی مردم معتقد و باایمان‌اند، اما جاهل و منحط و بی‌خبر و در نتیجه، با اصلاحات مخالف‌اند و اما دولت‌ها معمولاً روشن‌فکرند، ولی ظالم و متجاوز. روحانیتِ متکی به مردم قادر است با مظالم و تجاوزات دولت‌ها مبارزه کند، اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌یمردم، ضعیف و ناتوان است؛ ولی روحانیتِ متکی به دولت‌ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه‌ نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت‌ها ضعیف.»[28]

.......................................................
پی‌نوشت‌:

[1] پیرامون جمهوری اسلامی، ص 92 و 93.

[2] همان، ص 97.

[3] همان، ص 115 و 116.

[4] همان، ص 91.

[5] همان، ص 7 و 8.

[6] همان.

[7] همان، ص 92.

[8] همان، ص 100.

[9] همان، ص 93 و 94.

[10] همان، ص 103 و 104.

[11] همان، ص 109.

[12] زخرف، آیه ی 23: «ما پدرانمان را بر راهی یافته‏ایم و ما از آن‌ها پیروی می‏کنیم.»

[13] بقره، آیه ی 170.

[14] تعلیم و تربیت در اسلام، ص 46.

[15]انعام، آیه ی 116.

[16] تعلیم و تربیت در اسلام، ص 193 و 194.

[17] نهج‏البلاغه، خطبه ی 201.

[18] مجموعه‌‌ی آثار، ج 22، ص 710.

[19] پیرامون جمهوری اسلامی، ص 94 تا 96.

[20] همان، ص 123.

[21] همان، ص 134 و 135.

[22] همان، ص 11 تا 13.

[23] همان، ص 19.

[24] همان، ص 63 و 64.

[25] ده‌گفتار، ص 280.

[26] همان، ص 299 و 300.

[27] لکزایی، شریف (1389)، آزادی و دانش، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1389، ص 102 و 102.

[28] ده‌گفتار، ص 298.

.........................................
منبع: سایت مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
بازديد:1093| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت